دیوار شرم برای احمدی نژاد در نیویورک
پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۷
روز سه شنبه 23 سپتامبر همزمان با حضور رئیس جمهور خالی بندمان محمود آقا در مجمع عمومی سازمان ملل، به دعوت خانم نازنین افشین جم تظاهراتی در مقابل آن سازمان در نیویورک برگزار شد. ماکت هایی از اعدام کودکان و تصاویری از زندانیان سیاسی در این تجمع به چشم می خورد. نازنین افشین جم، احمد باطبی، دکتر رامین احمدی از مرکز اسناد حقوق بشر، رضا صفا یک کشیش مسیحی، فروغ ارغوان از کمیته علیه اعدام و سنگسار، دکتر دیوید کیلگور نماینده ی سابق پارلمان کانادا و من در این تظاهرات سخنرانی کردیم. ایرانیان اکثرا از کلیفرنیا، واشینگتن، ویرجینیا و مریلند به این تظاهرات آمده بودند. نمایندگانی از رسانه های فارسی زبان کالیفرنیا نیز حضور داشتند. خانم افشین جم از اعدام نوجوانان و نقض مستمر حقوق بشر در ایران سخن گفت و گفت که اهمیت دارد که بتوانیم صدای راستین مردم ایران را در این سوی دنیا انعکاس دهیم. او گفت اعتراض ما اینجا به معنای این نیست که به ایران حمله نظامی شود، بلکه این مردم درون ایران هستند که باید شرایط را تغییر دهند. باطبی آمارهایی از اعدام ها و زندانیان سیاسی ارائه داد و زود رفت که برسد به کنفرانس مطبوعاتی محمود آقا، اما پلیس او را نگه داشته و سوالاتی از او پرسیده بود. این طور که معلوم شد هیئت آقا محمود درباره احمد به پلیس گزارش غلط ارائه داده بود.
من درباره دروغ پردازی و تناقض گویی احمدی نژاد حرف زدم. گفتم چگونه می توانیم باور کنیم ادعای آقا محمود را که می گوید برنامه های ماجراجویانه ی جمهوری اسلامی صلح جویانه است، در حالی که او و حکومتی که ایشان نماینده اش است، با مردمان خودشان صلح جویانه رفتار نمی کنند. گفتم که آقا محمود بار گذشته در دانشگاه کلمبیا از وجود آزادی در ایران سحن گفت و از اساتید و دانشجویان امریکایی دعوت کرد که به ایران بیایند و در فضای آزاد به بحث و گفتگو بنشینند، اما وقتی به ایران بازگشت، از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر که تصاویرش را وارونه بر دست گرفته بودند انتقام گرفت، آن ها را بازداشت کرد و شکنجه شان داد. به او یادآور شدم که این شیوه رفتار دیکتاتورهای حقیر است و نه رهبران مردمی که او مدعی اش است! گفتم که ای آقا محمود! می دانم که شما از سرکوب و زندانی کردن و شکنجه دادن شرمی ندارید. از دروغ گفتن شرمی ندارید. از این دیوار شرمی که برایتان برپا شده شرمی ندارید، اما من شرمگین هستم از اینکه شما نماینده ی سرزمین متمدن و بزرگ من ایران هستید!
در سلول انفرادی زمان انگار ایستاده است
شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۷
کیانوش سنجری یک دوره سخنگوی جبههی متحد دانشجویی بوده است و اکنون عضو جبههی دمکراتیک ایران است. وی همچنین وبلاگنویس و عضو کانون وبلاگ نویسان ایران است و در وبلاگ خود به زبان انگلیسی، اخبار مربوط به زندانیان سیاسی ایران را پوشش میدهد. او همچنین از سال 86 مسئولیت سخنگویی انجمن زندانیان سیاسی را - که توسط شماری از زندانیان سیاسی تشکیل شده- به عهده داشته است. در کنار فعالیتهای مذکور، در طول هفت سال گذشته، وی دهها خبر، مقاله و مصاحبه نیز در رابطه با وضعیت زندانیان سیاسی و نقض حقوق بشر در رسانههای خبری فارسی زبان منتشر کرده است.
با کیانوش سنجری در پیوند با فعالیتها و خاطرات زندان و تجربیاتش از جنبش دانشجویی ایران به گفتوگو نشستیم .
***
گذار: به خوانندگان ما بگویید اولین بار کی دستگیر شدی و چند سالت بود؟ و اصولا از این همه تلاش چه انگیزهای داشتی؟
کیانوش سنجری: اولین بار در سال 1379، در تجمعی که در سالگرد وقایع کوی دانشگاه، در برابر در اصلی دانشگاه تهران برگزار شد بازداشت شدم. 17 سالم بود. دانش آموز سال سوم هنرستان بودم. ظاهرا شرکت در آن تجمع دلیل اصلی دستگیریام بود. انگیزهی مردمی که در آن تجمع حضور داشتند گرامیداشتن دانشجویان آسیب دیدهی کوی دانشگاه در سال پیش از آن، و اعتراض به تداوم بازداشت دانشجویان بود. چند تا از دوستان من، که از فعالین دانشجویی بودند، در زندان بهسر میبردند. پیش از دستگیری، چند تا بچه بسیجی با مشت به سر و صورتم کوبیدند و باید بگویم خوشبختانه پلیس بازداشتم کرد، که اگر نمی کرد سر و صورتم داغان میشد!
در آن زمان و با آن سن کم چه احساسی داشتی؟
فکر نمی کردم بازداشت شوم. تصوری از زندانی شدن و شرایط زندان، چشم بند، سیلی، مشت و لگد خوردن، فحشهای خیلی رکیک شنیدن و از همه بدتر، «سلول انفرادی» نداشتم. خیلی سخت بود. اول در بازداشتگاه پلیس زندانی بودم و بعد منتقل شدم به سلول انفرادی 240 در زندان اوین. یک متر و نیم در دو متر و نیم. غروبها بغض میکردم. نفسم بند میآمد، احساس خفگی میکردم.
صدای گریهی دخترها میپیچید توی راهرو. بعد از چند هفته منتقل شدیم به بازداشتگاه توحید، همان زندان «کمیتهی مشترک ضد خرابکاری» رژیم پیشین. در حیاط دایرهوار نشستیم روی زمین. چشم بند داشتم. صدای آه و ناله کسی که انگار زیر شکنجه بود، شنیده میشد. جسم و روانم پر بود از وحشت. طوری برنامهریزی شده بود که هر لحظه احساس میکردم نوبت بعدی برای شکنجه شدن برای من است.
پشیمان شدی یا نه؟
بار اول در برابر بازجویی که به صورتم سیلی میزد و فحشهای رکیک میداد، پشیمانی را احساس میکردم؛ اما وقتی به سلول انفرادی بازمی گشتم در این فکر فرو میرفتم که چقدر حکومت ظالم است و مطالبهی آزادی چقدر ضروری و بر حق است و دوباره روحیهی خودم را بازسازی میکردم .
وقتی آزاد شدی چطوری خودت را پیدا کردی و به اطرافت نگاه کردی؟ یا فرق احساست در اولین بازداشت و آخرین بازداشت چی بود؟
بار اول شب بود که آزاد شدم. دخترها و پسرها توی پیادهروها قدم میزدند، زندگی جریان داشت، دوست داشتم به آدمها نگاه بکنم و در رفتارشان کنجکاو شوم. با سلول انفرادی، من را از جریان زندگی جدا کرده بودند. در آن سلول زمان انگار ایستاده بود. پس از بیرون آمدناز زندان احساس میکردم نبض زندگیام دوباره میتپید. تهران در برابر دیدگانم شهر تازهای به نظر میرسید. همه چیز تازه بود. این تازگی در دفعات بعدی که از زندان آزاد شدم، رنگ باخت. بازداشت شدن مبدل به رویدادی مکرر و تلخ در زندگیام شده بود. دیگر شده بود یک حقیقت و از توهم درآمده بود. پس از هر آزادی منتظر بازداشت دیگری بودم.
چطور و چرا دوباره تصمیم گرفتی ادامه بدهی؟
در ایران وقتی به زندان میروی، و کتک میخوری و فحش میشنوی، استدلالهای استبدادی میشنوی، وقتی تنها به سبب یک مصاحبه و ابراز عقیده 3 ماه در سلول انفرادی محبوس میشوی؛ و در دادگاه که تصور میکردی محل اجرای عدالت است تحقیر میشوی و موهای سرت را از ته میتراشند و بر گونههایت سیلی میزنند، بیشتر میفهمی که بر حق هستی و طرف مقابلت پوچ و توخالی و زور و ظلم است. میفهمی که این حق توست که مبارزه کنی و مطالباتت را پیگیری کنی، کوتاه نیایی و بدانی که آزادی و عدالت امریست ضروری و بایستنی. در تاریخ عمیق میشوی و میخوانی و میبینی که هزاران نفر برای دستیابی به آزادی مبارزه کردهاند و خونشان ریخته شده است. اینجاست که اصالت آزادی در تو تبدیل میشود به یک حقیقت روشن و خواستنی. در درونت به سوالهایی برمیخوری و برای پاسخ دادن به آنها دنبال راه حلهایی میگردی. در این مسیر، با آدمهایی شبیه بهخودت برخورد میکنی که آنها نیز در پس یافتن پاسخی برای ناراستیها و ظلمها هستند. حالا تنها نیستی و میتوانی کارهای مشترک انجام بدهی.
البته چون با حکومت زور طرف هستی، پاسخ سوالهای تو زندان است. اما در زندان سوالهای عمیقتری در ذهنت شکل میگیرد و بعید نیست اگر عصیانگری کنی.
رفتار بازجوها با تو چگونه بود؟
من در سال 79، 80، 82، 83، 84 و 85 بازجویی شدم و نوع رفتارها و بازجوییها متفاوت بود. رفتار بازجوها و شیوهی بازجوییها در بازداشتگاه 59 سپاه با بازداشتگاه 209 وزارت اطلاعات هم متفاوت بود. در سال 1380 که مسئلهی دستگاه امنیتی موازی مطرح بود، من 3 ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه زندانی بودم. بازجوها از سازمان اطلاعات سپاه پاسداران بودند و سعی میکردند با فحاشی و تخریب شخصیت و طرح پرسش در مورد مسایل خصوصی و خانوادگی من را مرعوب کنند. یک بار سید مجید پورسیف و حسن حداد (حسن زارع دهنوی) که در آن زمان منشی و قاضی شعبه 26 دادگاه انقلاب بودند، به بازداشتگاه 209 آمدند و در حیاط بازداشتگاه به من فحاشی کردند. نه تنها در مورد اتهام اصلیام، یعنی عضویت در گروه غیرقانونی دانشجویی (جبهه متحد دانشجویی) بازجویی نمیشدم، بلکه بازجو سعی داشت درمورد روابط خصوصی خانوادههای دیگر اعضای گروه پرونده سازی کند.
در یک نوبت در تابستان سال 83، که همراه شش نفر دیگر از دوستانم در تجمع آرام مقابل دفتر سازمان ملل بازداشت شده و در بازداشتگاه 209 زندانی بودم، جلسات بازجویی محترمانه و بدون فحاشی برگزار شد و پس از چند روز اجازه دادند که چشمبند را بردارم و رو به بازجو بنشینم. در بقیهی موارد چشمبند داشتم و پشت به بازجو و در کنج دیوار قرار میگرفتم.
بار آخر، در سال 85، در اوین جلسهی بازجویی، بازجو که فقط صدایش را میشنیدم، پیش از آنکه حرفی بزند و سر صحبت را باز کند در کمتر از یک دقیقه هفت هشت تا سیلی محکم به صورتم زد و بعد بازجویی را با این جمله آغاز کرد: چه حرف بزنی و چه نزنی تو یکی از اعدامیهای این پرونده خواهی بود.
در سال 85 در حین تهیهی گزارش از نقض حقوق آقای بروجردی، روحانی مخالف حکومت، برای یکی از سازمانهای بینالمللی حقوق بشر بازداشت شده بودم و هیچ اتهامی نداشتم!
چه احساسی نسبت به بازجو داشتی؟
وقتی در برابر استدلالهای بیمایه و زورمدارانهی بازجو قرار میگیری که مثلا میخواهد تو را به اشتباه و مضر بودن فعالیتهای آزادیخواهانهات واقف کند، به راستی خندهات میگیرد و مطمئن میشوی که او یک مامور سادهی سیستم ظالمانهای است که با بر پایهی زور و ظلم و سرکوب بنا شده است. در بازداشتگاه 59، بازجو فردی غیراخلاقی و از لمپنترین لایههای جامعه بود که زبان استدلالش چیزی بیش از فحش و ناسزا نبود. اما نسبت به آن دسته از واپسماندههایی که با سرسپردگی به شدت کورکورانهی مذهبی، سعی در دفاع از حکومت و رهبری داشتند،حس ترحمام بر انگیخته میشد و با خود میاندیشیدم که به چه انسانهای میمونوار و مغزباختهای تبدیل شدهاند.
چه احساسی نسبت به سلول انفرادی داشتی؟
سلول انفرادی یک خلاء است. مانند نور که بیشترین سرعت خود را در خلاء دارد، وحشت و تنهایی هم در این خلاء به طرزی مرموزانه صد چندان میشود و میتواند مانند موریانه همهی وجود زندانی را تا ریشه بجود! در آن 9 ماه سلول انفرادی، زمانهایی بود که موریانهی تنهاییروح و روانم را میجوید و مرا به ته میرساند. در این حالت زندانی مهیا است در دست بازجو برای مرعوب و منکوب شدن وپذیرفتن اتهامات کذایی. معمولا بازجوها از این خلاء برای به دام انداختن طعمههای خود در تور پرونده سازیهای از پیش طراحی شده سود میجویند.
در بازداشتگاه 209 سلول تقریبا یک متر و نیم در دو متر بود. پنجره رو به هوای آزاد نبود. یک لامپ شبانه روز روشن بود. دیوارهای سلول تن و روانام را احاطه میکرد. احساس میکردم سلول خالی از هوا است و دیوارها به تنم چسبیده است. گلویم فشرده میشد. قدم میزدم. سهقدم به جلو سه قدم به عقب. این کار را ساعتها ادامه میدادم. پس از چند روز، آن خلاء – یعنی سلول انفرادی- میشود خانهی کوچک تو. یک بار 111 روز پشت سر هم در خلاء شماره63 در بازداشتگاه 209 زندانی بودم. دیوارهای خلاءام را هر روز با دقت وارسی میکردم برای پیدا کردن یک پدیدهی تازه؛ مثلا یک سوراخ یا برآمدگی، یا یک یادگاری که خدا میداند چندین سال قبل بر روی دیوار کنده شده بود. با خود میاندیشیدم که چند تا زندانی سیاسی پیشاز اعدام شدن در آن سلول زندانی بودهاند؟
سلول انفرادی یک شکنجهی سفید است. نرم است. شاید به جسم زخمی وارد نکند، اما روح را مجروح میکند. بیخبری از خانواده، نداشتن تماس با انسانی دیگر، و شاید روزهای متمادی حرف نزدن با کسی؛ اگر بازجو به سراغ آدم نیاید. چشم فقط میتواند فاصله یک متر دورتر را ببیند و نه بیشتر. پس باید با قوهی تخیل به دورترها نگریست. قوهی تخیلم در سلول انفرادی بارور میشد. معمولا به یک نقطه از دیوار چشم میدوختم و با قوهی تخیل به بیرون از زندان میرفتم. مثلا تصور میکردم خانوادهام در وضعیتی مساعد بهسر میبرند؛ اما وقتی در جلسهی بازجویی میگفتند مادرت راهی بیمارستان شده، همهی تصوراتم را واژگون شده میدیدیم!
چه چیزهایی در سلول انفرادی داشتی؟
در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه، دو تا پتو، یک سطل پلاستیکی، یک حولهی کوچک، یک سفرهی نان و یک «کفش دوزک» که روزی از روزها در بیرون از سلول رهایش کردم. در سلول انفرادی بازداشتگاه 209، سه تا پتوی رنگ و رو رفته که بوی گند میداد، تکهای پلاستیک برای نان، قاشق وظرف غذا. در سلول انفرادی بند 2 الف (بازداشتگاه 320 سپاه در زندان اوین)، فقط سه تا پتو.
در سلول انفرادی بازداشتگاه 240 در زندان اوین، دو تا پتو که شاید از دهها سال قبل کف سلول پهن بوده، قاشق و ظرف غذا، بوی مشمئز کنندهی توالت فرنگی درون سلول و شپش که از سر و کولم بالا میرفت!
چرا ایران را ترک کردی؟
تصمیم دشوار، بی بازگشت و عجولانهای بود. عجولانه بودنش را حالا دارم بهتر میفهمم. یا باید میماندم و پس از تشکیل دادگاه بازمیگشتم به زندان- که حتی ممکن بود در دادگاه حکم تعلیقی دریافت کنم- و یا باید در یک جایی بیسروصدا پنهان میشدم تا برگهی احضاریهی دادگاه به دستمنرسد و از دادگاه و رایاش بیخبر بمانم! اما تا کی؟ و آیا میتوانستم سکوت پیشه کنم و دیگر در وبلاگم چیزی ننویسم؟ پس از آزاد شدن از زندان با سپردن وثیقه، وزارت اطلاعات به من هشدار داده بود که حق ندارم وبلاگم را به روز کنم! اما همان موقع این هشدار را علنی کردم.
راستش را بخواهید، از بازگشت هفتم یا هشتم به زندان خسته بودم. یک جور احساس ناتوانی در تحمل رنج زندان. شاید آن هفت هشت بار بازداشت و 2 سال زندان که 9 ماهاش درون سلول انفرادی و زیر فشارهای جسمی و روحی گذشت، فرسودهام کرده بود. چندین صفحه دربارهی شرایط بار آخریکه در بازداشتگاه209 زندانی بودم و شکنجههای آن نوشته بودم؛ اما پس از هشدار وزارت اطلاعات خودم را از منتشر کردنش ناتوان احساس میکردم. پس یک راهش این بود که سکوت پیشه کنم و منتظر بمانم ببینم چه بلای تازهای میخواهند برسرم بیاورند. انتظار سختی بود. تاب نیاوردم و دودلیام رای به گریختن داد. خودم را به مرز شهر بانه رساندم و در تاریکی نیمه شب، غیرقانونی از مرز رد شدم و رسیدم به کردستان عراق و پس از 7 ماه انتظار، با کمک سازمان عفو بینالملل، با انتخاب خودشان به کشور نروژ پناهنده شدم.
بزرگترین آرزوت؟
بازگشت به ایران ِ به دور از خشونت و خفقان بزرگترین آرزوی من است؛ تا در کنار خانوادهام باشم، در کنار دوستانم، و دیگر ابراز عقیده باعث زندانی شدن نشود!
این آقای «سنجری» ما، رابطهاش با «کیانوش» چیست؟
من با آقای «کیانوش» رابطهی عجیبی ندارم، اما ایشان همهی وجودش رابطه با دنیای اخبار و وقایع ایران و دنبال کردن چند و چون مبارزهی دوستانش است. تصور اینکه حتی یک روز از وقایع ایران جا بماند برای ایشان دشوار است.
فکر میکنی چه مدلی از حکومت میتواند کیانوش و کیانوشها را به آرزوهاشان برساند؟
مدلی که قانون اساسیاش بر پایهی منشور بینالمللی حقوق بشر و احترام به کرامت انسانها شکل گرفته باشد.
حرف هایم در مراسم گرامیداشت 18 تیر در تورنتو
مجله شهروند، کانادا: برپیشانی اطلاعیه گرامیداشت هیجده تیر نوشته شده بود:"در نهمین سالگرد جنبش دانشجویی هیجده تیر گردهم می آییم و به خاطره ی ایستادگی و عدالت خواهی یارانمان سلام می کنیم، و سلام می کنیم به یاد یار غایب اکبر محمدی و همه سرفرازانی که گرچه امروز با ما نیستند اما تا ابد از مایند و درمایند"
این برنامه به دعوت اتحاد دانشجویان و فعالان حقوق بشر در تبعید و با حمایت کانون دانشجویان ایرانی دانشگاه تورنتو روز شنبه 12 جولای درBahen Centre (دانشگاه تورنتو) برگزار شد.
در ابتدا نیاز سلیمی هنرمند تئاتر و سینما و از کوشاگران حقوق بشر ضمن خوشامدگویی به جمع گفت: در تاریخ معاصر ایران دانشگاه همیشه سنگر مقاومت و تریبون آزادیخواهی بوده و دانشجویان ایران چه از زمان 16 آذر 1332 که منجر به شهادت قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا شد و چه در جنبش تیرماه 1378 و شهادت عزت ابراهیم نژاد و دستگیری محمدی ها و باطبی و لهراسبی و ... و چه پس از آن در سالروز چنین روزهایی عابد توانچه، امین قضایی، بهروز کریم زاده، پیمان پیران و ... دانشجویان صدای حق طلبانه ی ملت بودند. و ما باید در نظر داشته باشیم که دانشجو گروه خاص، ایدئولوژی خاص، سازمان خاص و یا طبقه خاصی نیست. دانشجو فرزند من و برادر شما و دختر دیگری است و ما امروز جمع شدیم که نه تنها ادای احترام به این حرکت ها کنیم، بلکه اعلام کنیم که فراموش نمی کنیم و در کنار آنها هستیم و می خواهیم این بخش مهم تاریخ ما به جای اینکه محو شود با یادآوری های مکرر ثبت شود.
سلیمی افزود: چون این روز را برای ادای احترام به اکبر محمدی انتخاب کرده ایم و در این نشست ها رسم است که به یاد یار غایب یک دقیقه سکوت اعلام شود چون زندگی اکبر محمدی ها سکوت نیست و فریاد است پس سکوت ما در اینجا همراهی با عمل و نیت او نیست. از همه شما درخواست میکنم برپا بایستید و با سرود یار دبستانی به هر شکل همراهی کنید.
از دیگر سخنرانان این برنامه دکتر عباس آزادیان بود که هم اکنون در حرکت اعتراض به افزایش شهریه ها که از سوی دانشجویان دانشگاه تورنتو به راه افتاده، در کنار دانشجویان فعالیت می کند. دکتر عباس آزادیان در آغاز با اشاره به سابقه جنبش دانشجویی گفت: فعالیت دانشجویان از سال 1320 شروع شده و در مقاطع مهم تاریخی نقش مهمی در حرکت مردمی ایران داشته است. چند ماه از کودتای سال 32 نگذشته بود که دانشجویان در دانشگاه تهران دست به اعتراض زدند و اعتراض آنها با گلوله نیروهای گارد شاه و سایر نیروهای سرکوبگر رژیم شاه سرکوب شد.
آزادیان در ادامه افزود: جمهوری اسلامی هم همانند رژیم شاه نمیتوانست حرکت گسترده دانشجویان را تحمل کند و تحت عنوان انقلاب فرهنگی در سال 1359 به سرکوب جنبش دانشجویی پرداخت. در این مقطع جنبش دانشجویی آنچنان رشدی داشت که رژیم اسلامی برای مقابله با آن چاره ای جز تعطیلی دانشگاهها در مقابل خود ندید. بازگشایی دانشگاهها بعد از سرکوب تمامی گروههای سیاسی فعال در ایران صورت گرفت.
آزادیان با اشاره به فضای خفقان سال های پایانی دهه 60 افزود: در سال 1367 این فضای خفقان با کشتار زندانیان به فجیع ترین و غیر انسانی ترین شیوه ها به اوج خود رسید. به نظر می آید که جنبش دانشجویی هم توان حرکت چندانی در این مقطع نداشت. دانشگاه در تصرف سازمانهای دانشجویی وابسته به رژیم بود. بعضی از مسئولان این سازمانهای دانشجویی در ارکان های دیگر نظام هم حضور فعال داشتند.
وقایع 18 تیر 1378 به بعضی توهم هایی که در آن موقع در دانشگاهها وجود داشت و به وسیله بعضی از به اصطلاح اصلاح طلبان هم دامن زده میشد پایان داد. حرکتهای دانشجویی به این نتیجه رسیدند که میتوانند به راحتی بازیچه دست سیاستمداران بشوند. آنها درک کردند که وظیفه حرکت دانشجویی نه شرکت در دولت و کاندید شدن و کاندید معرفی کردن بلکه نقد قدرت است. وظیفه جنبش دانشجویی نشان دادن حساسیت اجتماعی است. وظیفه جنبش دانشجویی مطرح کردن عقیده های تازه و منتقد بودن است.
دکتر آزادیان وظایف جنبش دانشجویی را نقد قدرت و به آینده نگاه کردن دانست و گردهم آمدن و همکاری عده ای از فعالان دانشجویی با افکار مختلف را نکته ای امیدوار کننده خواند و در پایان گفت: برای ساختن جامعه نو به انسان نو نیازمندیم. پس در کنار نگاه به بیرون و نقد بیرون باید بر نقد خود هم توجه کرد و خود را صیقل داد و الا خود ما عامل توقف حرکتی میشویم که به آن دل بسته ایم.
از دیگر ویژگی های برنامه حضور اینترنتی کورش صحتی و احمد باطبی بود. این دو از دانشجویان مبارزی بودند که در اعتراضات دانشجویی 18 تیر 1378 شرکت داشته و اکنون در امریکا به سر می برند. هر دو طی پیام کوتاهی مراتب سپاس خود را از این حرکت دانشجویی که توسط دانشجویان و هواخواهان دانشجویان برگزار شد اعلام داشتند.
همچنین کیانوش سنجری که او نیز در خارج از ایران به سر میبرد طی پیامی اینترنتی با بیانی منسجم و کوتاه به تاریخچه جنبش 18 تیر اشاره کرد و گفت:
هجده تیر بزرگترین چالش دانشجویان پس از انقلاب اسلامی بود که هویت و نگرش دانشجویان را تغییر داد.
دانشجویان اصلی ترین اهرم پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری در دوم خرداد سال 76 بودند. احزاب نزدیک به دولت در بین دانشجویان نفوذ داشتند و مشخصا سعید حجاریان، ایدئولوگ شاخص حزب مشارکت مهندسی فکری آن را ترسیم می کرد. آموزه های روشنفکران مذهبی همچون عبدالکریم سروش در بین دانشجویان رواج داشت. دفتر تحکیم وحدت به عنوان یکی از بزرگترین تشکیلات دانشجویان در جریان انتخابات دوره ششم مجلس عملا وارد صحنه شد و در قد و قواره یک حزب سیاسی لیست انتخاباتی ارائه کرد.
پس از هجده تیر ماه، عدم پشتیبانی اصلاح طلبان و شخص رییس جمهور خاتمی از دانشجویانی که در جریان یورش پلیس و نیروهای شبه نظامی ضرب و شتم شده و خوابگاه شان تخریب شده بود، از سوی دانشجویان به خیانت تعبیر شد و رفته رفته شکاف میان دانشجویان و اصلاح طلبان به بی اعتمادی آن ها از اصلاح طلبان انجامید و شعار عبور از خاتمی مطرح شد. خاتمی به دانشجویان گفته بود اصلاح ساختارهای غیردمکراتیک قانون اساسی خیانت به آرمان های انقلاب اسلامی است. دانشجویانی که تا پیش از آن برای اصلاح ساختارهای استبدادی حکومت به عناصر درون حکومت تکیه داشتند، راه هرگونه اصلاح ساختار سیاسی را مسدود شده یافتند و به تجهیز جامعه مدنی روی آوردند. دگردیسی در سیاست های دانشجویان پس از 18 تیرماه باعث برچیدن هژمونی اصلاح طلبان از روی فعالیت های دانشجویان شد.
نحوه مواجهه با اصلاح طلبان، صف کشی های تازه ای درون جنبش دانشجویی به بار آورد. مدرن هایی که مبارزه پارلمانتاریستی را ناکام دانسته و مبارزه مدنی را تجویز می کردند، در برابر سنتی هایی که همچنان معتقد به توسعه سیاسی با روش های اصلاح طلبانه بودند، قرار گرفتند. مدرن ها برنامه ی تازه ای برای جنبش دانشجویی طرح ریزی کردند: فاصله گرفتن از کنش های معطوف به شرکت در انتخابات، حتا تحریم انتخابات و تاکید بر حقوق بشر و دمکراسی سکولار و دیده بانی جامعه مدنی.
سنجری در پایان به موانع بر سر راه جنبش دانشجویی اشاره کرد و گفت: به دلیل مشکلات ساختاری و فضای سرکوب و زندان، امکاناتی برای گسترش و پرورش جنبش دانشجویی نبوده. دانشجویان در سال های گذشته از ضرورت بازنگری در ساختار تشکیلاتی و برنامه های شان سخن گفته اند و حتا پایه ریزی تشکیلات تازه ای را مورد توجه قرار داده اند تا طیف های گسترده تر و متنوع تری از دانشجویان جذب فعالیت های سیاسی شوند.
از سوی دیگر حکومت جنبش دانشجویی را تهدیدی در برابر خود محسوب کرده و فعالیت های دانشجویان را به بهانه ی پروژه براندازی نرم سرکوب می کند.
از دیگر سخنرانان برنامه فرشاد آزادیان دانشجوی دانشگاه تورنتو بود که به دلیل اعتراض به بالا رفتن شهریه دانشگاه همراه با دانشجویان دیگری به کمیته انضباطی احضار شدند. فرشاد طی سخنان کوتاهی از سازمان Fightfees و فعالیت هایشان گفت.
در این برنامه ساسان قهرمان شاعر و نویسنده چند شعر خواند. پایان بخش برنامه پرسش و پاسخ بود که بهزاد پیله ور و مهدی حویزی به پرسش های حاضران پاسخ گفتند.
متن سخنرانی ام در Sacred Heart University
دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷
متن کامل سخنرانی امشب ام در کنسرت آزادی برای ایران:
خوشایند و لذت بخش است سخن گفتن از لزوم آزادی و نکوهش کردن خودکامگی و سرکوبگری، در دانشگاه بدون بیم و هراس از بازداشت شدن، شکنجه شدن و زندانی شدن در سلول انفرادی بازداشتگاه 209. این لذتی است که دانشجویان ایرانی برای بهره مند شدن و چشیدن اش مبارزه می کنند، بازداشت و شکنجه می شوند، بدن شان با کابل سیاه و کبود می شود و در حالی که چشم های شان با چشم بند بسته است، لباس های شان را از تن شان در می آورند و تهدید می شوند به تجاوز جنسی!
رییس جمهور احمدی نژاد در سپتامبر 2007 به امریکا آمد، به سرزمینی که ملایان ایران بارها به آن لقب شیطان بزرگ داده اند؛ او از آزادی فراهم آمده در امریکا بهره برد، به دانشگاه کلمبیا رفت و گفت دانشجویان امریکایی هم می توانند به ایران بیایند و در فضایی آزاد به بحث بنشینند. دروغ گفتن و فریب کاری برای احمدی نژاد آسان است.
رییس دانشگاه کلمبیا به درستی احمدی نژاد را دیکتاتوری کوچک و حقیر خطاب کرد. او آنقدر حقیر است که دانشجویانی که منتقدش هستند را شکنجه می دهد و از دانشگاه اخراج می کند. شکنجه و اخراج دانشجویان نشانه ی قدرت حکومت نیست، نشانه ای است از ضعف و زوال، نشانه ای است از بیم و هراس و آشفتگی. قدرت در آن است که دانشجو حکومت را به نقد بکشد و حکومت پاسخگو باشد و نه انتقام بگیر!
جنایت مقدس؛
ابراهیم لطف الهی نام دانشجویی است که در منطقه ای کردنشین در غرب ایران در زندان اداره اطلاعات شکنجه شد و به قتل رسید. ماموران امنیتی شبانه جسد ابراهیم را در زیر خاک دفن کردند تا آثار شکنجه ها بر اندام او پنهان بماند. پیش از ابراهیم، خانم پزشک جوانی به نام زهرا بنی یعقوب به همراه نامزدش بازداشت شد و دو روز بعد در بازداشتگاه یک سازمان نظامی به نام سپاه پاسداران، به طرزی مشکوک جان سپرد. جسد او نیز بی درنگ به خاک سپرده شد تا آثار شکنجه بر اندام اش پنهان بماند. مامورانی که زهرا را بازداشت کرده بودند اتهام او را رابطه با مردی جوان اعلام کردند، حال آنکه آن مرد نامزد زهرا بوده است. حال به یاد بیاوریم سخنان احمدی نژاد را در امریکا که گفت در ایران زنان از آزادی کامل برخوردارند!
در سال گذشته 297 نفر در ایران اعدام شدند. رژیم ایران رکورددار اعدام نوجوانانی است که در زیر سن 18 سال مرتکب جرم شده اند. سازمان عفو بین الملل اعلام کرده که هم اکنون در ايران بيش از ۷۰ نوجوان در آستانه اعدام قرار دارند.
وزارت اطلاعات رژیم ایران در ماه دسامبر دست کم 40 دانشجو را به اتهام تلاش برای برگزار کردن یک تظاهرات مسالمت آمیز و به دور از خشونت بازداشت کرد. در جلسات بازجویی، علاوه بر شکنجه روانی مانند تحقیر، توهین و تخریب شخصیت، از شکنجه و آزارهای جسمی برای وادار کردن دانشجویان به اعتراف دروغین بر علیه خود و دیگر دوستان شان استفاده شد. این شکنجه ها به صورت کوبیدن ضربات مشت و لگد و ضربات کابل به بدن دانشجویان بود. شماری از دانشجویان بر اثر این شکنجه ها دچار آسیب های جسمی شده اند.
در ایران برای ورود به دانشگاه از دانشجویان پرسیده می شوند که باور مذهبی شان چیست! اگر بگویند بهایی هستیم از ادامه تحصیل محروم می شوند. در سال گذشته ده ها دانشجوی بهایی به این سبب که باور مذهبی شان را پنهان نکرده بودند از تحصیل در دانشگاه ها محروم شدند.
برای جوانان ایرانی اندوهناک و تاسف برانگیز است که سرزمین باستانی شان، با تاریخی کهن و فرهنگی غنی و تمدنی بزرگ، سرزمینی که اولین منشور حقوق بشر بیش از 500 سال پیش از میلاد مسیح در آن نوشته شد و آن منشور اکنون بر سر در سازمان ملل نقش بسته، اکنون اسیر شیاطین و دغلکارانی در لباس اسلام است، که هم آسایش و آزادی و خوشبختی را از ایرانیان ستانده و با ماجراجویی های هسته ای اش جهان آزاد را تهدید به نابودی کرده است.
ترجمه گزارش مجله سازمان عفو بین الملل نروژ از فعالیت های من
شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۶
ایران منتقدین و مخالفین اش را به شدت سرکوب می کند اما هستند کسانی که مبارزه را متوقف نمی کنند.
در مرکز اسلو برف و باران می بارد. در Eidsvolls plass در مقابل پارلمان آب جمع شده است. کنار یک نیمکت، کیانوش سنجری ایستاده، دست کش نروژی به دست اش پوشیده، چتر و میکروفون را در دست دارد.
سنجری: نوجوانان اعدام می شوند، زنان سرکوب می شوند و مخالفین زندانی می شوند. مردم ایران سزاوار زندگی بهتری هستند. این سخنان را او به در حدود 50 ایرانی در تبعید و فعالین سیاسی ای که با وجود باران، به خیابان آمده اند می گوید.
پس از اندک زمانی که او به نروژ آمد، او توانسته ایرانیان در تبعید که به گروه های مختلف سیاسی وابسته هستند را جلو مجلس به گرد هم بیاورد. رهبران این گروه ها با یکدیگر همکاری خوبی ندارند اما سال 2008 با موج بزرگی از اعدام ها و بازداشت گسترده فعالین دانشجویی در ایران آغاز شد. در این روز شنبه آن ها در کنار هم ایستاده اند تا انزجار خود را از افزایش سرکوب مردم ایران نشان دهند.
سنجری: مقامات ایرانی به حکومتشان شبیه به جزیره ای بیرون از جامعه بین الملل می نگرند. احمدی نژاد زندانیان سیاسی را موضوعی داخلی می داند که ربطی به دیگر کشور ها ندارد. اما مردم آزار می بینند و جامعه بین المللی باید بداند که در ایران چه می گذرد.
تهران روزی در سال 2006
او نمی داند چه مدتی است که در این سلول کوچک به اندازه ی یک متر در دو متر نشسته است. می تواند هفته ها، ماه ها و یا حتا سال ها باشد. از وقتی که به یاد دارد، با دنیای بیرون از سلول هیچ تماسی نداشته است، نه با وکیل و نه با خانواده اش. زندانبانان اش تمام مدت با اخباری دروغ مانند اینکه مادرش بیمار شده، خانواده اش هم بازداشت شده و یا دوستانش بر علیه اش اعتراف کرده اند، به سراغش می آیند. هرچند که او حرف های آن ها را باور نمی کند، اما دیوارهای این سلول پاک می کند فاصله ای که بین دنیای حقیقی اوست با زندانبانان.
سنجری: این حالت شبیه نبردی است بین روح و جسم. در تنهایی مطلق نگه داشتن در سلول انفرادی، آزاردهنده ترین شکنجه سفید است.
در ایران شکنجه سفید نامی است که زندانیان برای "در تنهایی مطلق نگه داشتن" (در سلول انفرادی) به کار می برند. این روش اثری بر جسم نمی گذارد اما فرد را به طور کامل گیج می کند. زندانیان هویت شان را از دست می دهند و حاضر می شوند به هر چیزی اعتراف کنند. این شیوه در زندان هایی که مانند زندان های معمولی نظارت نمی شوند، مانند بند 209 زندان اوین در تهران، بر علیه مخالفین و خبرنگاران منتقد استفاده می شود.
صدای آشکار
کیانوش سنجری 25 سال دارد اما در این مدت توانسته یک مدافع سرسخت حقوق بشر شود. مبارزه اش را در دادگاه ها، سلول های انفرادی، تظاهرات های سیاسی، صفحات روزنامه های خارجی و وبلاگ ها به پیش برده است. در این اواخر او همچنین سخنگوی یک گروه دانشجویی مدافع سکولاریسم بوده است. او به طور مداوم درباره بازداشت فعالین سیاسی و وضعیت غیر انسانی زندان ها و دادگاه های ناعادلانه در وبلاگ اش می نویسد. سازمان های بین المللی مدافع حقوق بشر و ایرانیان در سراسر دنیا وضعیت او را پیگیری کرده اند.
- علی ساکی، پناهنده سیاسی و کسی که سال ها در نروژ زندگی کرده می گوید کیانوش سال ها از جمله آشکارترین صداهای انتقادی بر علیه رژیم بوده است.
ساکی: او شجاع است و فعالیت هایش او را مرتبا در معرض خطر قرار داده است. من یک بار از او خواسته بودم که در خانه بماند و برای تهیه گزارش از تظاهرات ها به پشتیبانی از دوستان زندانی اش نرود.
در طی هشت سال گذشته، سنجری هفت بار بازداشت شد. اولین باری که بازداشت شد، 17 ساله بود. او روی هم رفته در حدود 9 ماه در سلول انفرادی بوده است.
سنجری: آن ها همه کار کردند که من را در هم بشکنند. من شبانه روز بازجویی می شدم.
پول ها به کجا می رود؟
روند بازجویی ها با مطرح شدن موضوع کمک مالی مقامات امریکایی به جنبش دمکراسی خواهی ایران دگرگون شد. بازجویی ها شکل تازه ای به خود گرفتند. سنجری را در زیر چشم بند سیلی زدند و قصد داشتند او را وادار سازند که به به داشتن ارتباط با سیاست مداران امریکایی اعتراف کند. از او می پرسیدند پول ها به کجا می رود و دریافت کنندگانش چه کسانی هستند؟
پس از به تیرگی گراییدن روابط ایران با غرب بر سر برنامه های هسته ای، مقامات ایرانی جنبش دمکراسی خواهی ایران را بخشی از تهدید غرب قلمداد می کند. دمکراسی خواهان متهم به داشتن روابط مستقیم- به طور مثال – با مقامات امریکایی می شوند.
Kari Vogt، محقق مذاهب در دانشگاه اسلو معتقد است اختصاص یافتن پول برای دمکراسی خواهان ایرانی توسط امریکا، جو بی اعتمادی بین اپوزیسیون ایجاد کرده است. هم اکنون یک کارزار سیاه و منفی بر علیه ایران وجود دارد. تحریم ها به سیاه ترین نیروها در ایران تغذیه می دهد.
خانم Kari Vogt بر این باور است که ایران نسبت به دیگر کشورهای منطقه مانند عربستان سعودی که به همان اندازه اعدام می کند و از شیوه های مجازات خشن استفاده می کند، از سوی غرب بیشتر مورد انتقاد قرار می گیرد. او معتقد است کشورهای غربی باید همانند سازمان عفو بین الملل رفتار کنند، به نقض حقوق بشر اعتراض کنند و اعمال تحریم ها را متوقف سازند. اما در جنبش دمکراسی خواهان، بسیاری بر این باورند که فشار جامعه بین المللی بر حکومت ایران امری است کاملا ضروری.
سنجری: تحریم های اقتصادی هوشمند می تواند رژیم ایران را تحت فشار قرار دهد تا برنامه های اتمی اش را متوقف سازد و به بازداشت مخالفین و شکنجه زندانیان و به اعدام ها پایان بخشد.
هنگامی که بازجوها از به راه افتادن کارزار عفو بین الملل برای او پی بردند، سیلی های بیشتری بر صورتش نواخته شد.
فرار خطرناک
در ماه مارس 2007 سرانجام کیانوش به این نتیجه رسید که ماندن در ایران برایش خطرآفرین خواهد بود. در ژانویه همان سال او با سپردن وثیقه از زندان آزاد شد. به او گفته شد که در مطبوعات خارجی به اظهار نظر نپردازد و در مورد دادگاه و شرایط زندان در وبلاگ اش ننویسد. این بار ماموران وزارت اطلاعات مادرش را تحت فشار قرار داده دادند تا پسرش را وادار به متوقف کردن فعالیت هایش در دفاع از حقوق بشر سازد. هر بار که او بازداشت می شد، مادرش در مسیر دادگاه تا زندان در رفت و آمد بود تا پسرش را ببیند.
هشدار دادگاه به سنجری اینگونه بود که اگر او یک مقاله بر علیه یک رهبر مذهبی مخالف به نام بروجردی ننویسد، به سختی مجازات خواهد شد. اما او این دستور را نمی پذیرد. چند روز بعد، او متوجه می شود که چند مامور وزارت اطلاعات به تعقیب اش می پردازند. او خود را مخفی می کند تا هوا تاریک شود. سپس از مادرش خداحافظی می کند و به طرف غرب به سوی مرز عراق روانه می شود. لابلای گروهی از کارگران کرد ایرانی پنهان می شود و از مرز عبور می کند و در نزد یک گروه شورشی مسلح کرد به نام کومله که در شمال عراق در نزدیکی سلیمانیه مستقر شده، پناه می جوید.
سنجری به زبان کردی صحبت نمی کند و چهره ی پرشین اش پنهان بودنش را دشوار می سازد. او در اردوگاه کومله دوباره وادار می شود که در اتاقی کوچک بسر ببرد. در طول این مدت او به وبلاگ نویسی اش ادامه می دهد. ایرانیان در تبعید و فعالین سیاسی اخبار فرار طاقت فرسای او را دنبال می کنند.
محقق امور ایران در سازمان عفو بین الملل در لندن آقای Drewery Dyke از محل پنهان شدن سنجری مطلع می شود و شرایط او را خطرناک ارزیابی می کند و نامه ای برای کمیسر پناهندگان سازمان ملل می نویسد و توضیح می دهد که خطر ربوده و یا کشته شدن او به دست ماموران امنیتی ایران وجود دارد. با کمک سازمان عفو بین الملل و UNHCR، کیانوش پناهنده می شود و به عنوان پناهنده سیاسی روز 31 اکتبر به نروژ می آید. او در نروژ مبارزه را ادامه می دهد.
دوستان دستگیر می شوند
17 ژانویه: نوجوانی به زودی اعدام می شود. 18 ژانویه: دانشجوی بازداشت شده به طرزی مشکوک میمیرد. 26 ژانویه: دانشجویان وادار به اعترافات دروغین می شوند. 31 ژانویه: به سبب اعتقاد به مذهب بهاییت دستگیر می شوند.
این نامه ها از M. Kianoosh Sanjari تمام مدت روی ایمیل منتشر می شود. در لیست ایمیل اش همه هستند، از سازمان ها، فعالین سیاسی در تبعید و رسانه ها. برای او دنبال کردن مبارزه برای دمکراسی از نروژ سخت است وقتی می بیند فعالین تازه ای هر روز در ایران دستگیر می شوند و شماری از آن ها دوستان اش هستند.
سنجری: اما خوشنود هستم که می بینم جنبش همچنان ادامه دارد. جنبش برای حقوق بشر به یک فرد وابسته نیست و جنبشی مردمی است و هر روز افراد تازه ای به آن می پییوندند.
گزارش مجله سازمان عفو بین الملل نروژ درباره فعالیت های من
شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶
سخنرانی دوباره ام در دانشگاه اسلو
سپس آقای محمود امیری مقدم به تفصیل همه جنبه ها و روش های سرکوب مردم و جامعه ناراضی ایران را موشکافی کرد و بر روی پرده نمایشگر سالن، تصاویر آزار و اذیت مردم توسط پلیس امنیتی را نشان داد. او نشان داد و تعریف کرد که چگونه زن ایرانی به سبب رعایت نکردن حجاب اجباری توسط پلیس کتک می خورد و بازداشت می شود. او به طور مشروح از اعدام نوجوانان سخن گفت و تصاویرشان را نشان داد.
در ادامه برنامه پنج شش دانشجو درباره موضوعاتی مانند نحوه یاری رسانی به مبارزات آزادیخواهان در ایران، سرکوب اقلیت های قومی در ایران، مسئله حجاب، راه کار جنگ برای پایان بخشیدن به ماجراجویی های اتمی حکومت ایران و سیاست تحریم های اقتصادی بر علیه رژیم ایران سخن گفتند و پرسش کردند.
+ مصاحبه ام با نشریه دانشجویی دانشگاه اسلو به زبان نروژی.
چرک نویس روز یازدهم فوریه در بازداشتگاه هاشتا
سهشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶
پس از شنیدن توضیحاتی درباره چگونگی استفاده از دکمه هایی که بر روی دیوار نصب شده بود، خانم پلیس جوان با لبخندی بر لب و تکان دادن سر، در ِ سلول را بست و من دوباره زندانی شدم.
اندازه سلول ام تقریبا سه متر در چهار متر است. فاصله سقف تا کف زمین تقریبا سه متر و نیم است. تشک زرد رنگی روی سکویی که نیم متر از کف سلول بالاتر است، پهن شده، سه تا ملافه تمیز گذاشته شده روی تشک. یکی برای روی تشک، یکی برای روی پتو و یکی هم برای بالش. دراز کشیدن روی ملافه هایی که بوی تعفن و عرق تن ِ زندانی های قبلی را نمی دهد تجربه ی تازه ای ست برای من. به خاطر می آورم، در سلول های انفرادی اغلب بازداشتگاه هایی که در سال های گذشته درون شان زندانی بودم، یکی از پیراهن هایم را از تن در می آوردم و روی بالش پهن می کردم تا بوی تعفن و ترشیدگی، مشامم را کمتر آزار بدهد.
روی سقف سلول دوربین گردان ِ کوچکی نصب شده. گوشه ای از سلول روی سکو، چیزی شبیه یک توالت فلزی وجود دارد. البته پلیس جوان توضیح داده بود که برای استفاده از توالت بیرون از سلول، باید دکمه Call را فشار بدهم.
این اولین باریست که از بودن در سلول انفرادی وحشت و دلهره ندارم و لای نرمی پتوی تمیزم آسوده ام و مشغول نوشتن گرفتاری های تازه ام هستم. آه، گرفتاری تازه!
لبخند خانم پلیس و پاکیزه بودن درون سلول و تمیز بودن ملافه ها تعجب مرا برانگیخت و باعث شد که گرفتاری امروز را کاملا فراموش کنم! و فراموش کنم که چرا من امروز 11 فوریه 2008 در سلول انفرادی بازداشتگاه اداره پلیس شهر هاشتا زندانی هستم.
چند سطر بالا تر نوشتم که این بار از بودن در سلول انفرادی دلهره ندارم، اما باید با خودم روراست باشم و اعتراف کنم حالا که دارم فکر می کنم به گرفتاری ِ امروز و اینکه به خاطر پذیرفته نشدن در کمون شهر هاشتا، خانه ندارم و پس از جر و بحث صلح آمیز! با خانم نینا – رییس کمون شهر هاشتا - مجبور شدم به اداره پلیس بیایم و درخواست جایی برای استراحت کنم، آشوب افتاده به جانم و دارم فکر می کنم، آیا تا چند روز و چند شب مجبور خواهم بود به جای خانه، در این سلول کوچک زندگی کنم؟
خانم پلیسی که لبخند می زد البته به من گفت که فردا با مسئولین کمون صحبت خواهد کرد و از آن ها خواهد خواست که درخواست من را برای رفتن به زیر پوشش برنامه سوسیال شهرداری بپذیرند و برایم خانه اجاره کنند، اما نمی دانم آیا نینا که من امروز با او در دفتر کارش صحبت کردم و متوجه شدم که زن اخمو و ترشرویی ست، به درخواست پلیس اعتنا خواهد کرد یا نه. اگر نینا به درخواست پلیس اعتنا نکند، من در سلول انفرادی مهمان پلیس خواهم بود و باید در فکر پیدا کردن راهی برای عادت کردن به شرایط درون سلول ام باشم. مثلا می توانم کتاب های بیشتری برای مطالعه به درون سلول بیاورم و یا از رییس اداره پلیس اجازه بگیرم که کامپیوتر دستی ام را به درون سلول ام بیاورم و چیزهایی درون وبلاگم بنویسم و برنامه های تلویزیونی را تماشا کنم و البته روی یاهو مسنجر با لیلی، وکیلی که بعد ها تبدیل به دیو زشت طینتی شد، چت کنم و آنطور که خواسته بود، عکس های آخرین جلسه سخنرانی ام در دانشگاه اسلو را برایش بفرستم، تا این طوری شاید آشوبی که به جانم افتاده از یادم برود.
اما من می توانم تا این اندازه بدبین نباشم. احتمال دارد فردا صبح وقتی نینا وارد دفتر کارش شود، برگه هایی را که من امروز قبل از خداحافظی روی میز کارش گذاشتم را بردارد بخواند و متوجه شود که سفر من به اسلو، برای برگزار کردن یک تظاهرات در اعتراض به شکنجه دانشجویان و اعدام ها در ایران و شرکت در چند سخنرانی در دانشگاه اسلو بوده و نه یک تفریح غیر ضروری.
البته من به نینا اعتراف کردم که قصد داشتم در اسلو خانه اجاره کنم و در همان جا زندگی کنم اما قانون نقل و انتقال پناهندگان از یک شهر به شهری دیگر، جلو تصمیم ام را گرفت و من مجبور شدم بر خلاف میل ام به هاشتا بازگردم، به هاشتای همیشه تاریک و برفی و سرد که فقط بیست هزار نفر جمعیت دارد که بیشترشان هم کهنسال و از کار افتاده هستند.
می دانم که مانند گذشته، این شهر من را خسته و فرسوده خواهد کرد و همین حالا دیوارهای این سلول تنم را له کرده و تنهایی و آشوب بر گلویم چنگ انداخته است.
فردا صبح من انسانی آزاد خواهم بود و روی اسکله قدم خواهم زد و شب دوباره بازخواهم گشت به سلول کوچکم که نمی دانم تا کی؟ خانه من خواهد بود، و دوباره خواهم نوشت.
پشتیبانی نمایندگان دانشجویان دانشگاه های نروژ از مبارزات دانشجویان ایران در دفتر سازمان عفو بین الملل
یکشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۶
در این نشست از من خواسته شد درباره وضعیت جنبش دانشجویی ایران و سرکوب این جنبش توسط حکومت ایران سخن بگویم.
در ابتدا برای دانشجویان نروژی تعریف کردم که یکی از دوستان شان به نام ابراهیم لطف الهی، دانشجوی رشته حقوق در ایران به دلایل نامعلوم بازداشت شد و در بازداشتگاه اداره اطلاعات شهری در غرب ایران به طرزی نامعلوم کشته شد. دانشجویان نروژی می خواستند بدانند که این چگونه جنایتی بوده است. برای شان تعریف کردم که شاید بشود این جنایت را جنایت مقدس نام نهاد. یعنی دانشجو ربوده می شود، او باید در زیر شکنجه ها اعتراف کند به کارهای ناکرده، او باید اعتراف کند به ارتباط با گروه های مخالف حکومت، او باید اعتراف کند به قصد داشتن برای براندازی حکومت و اگر اعتراف نکند، ممکن است کشته بشود، ممکن است ضربه های مشت و لگد آنچنان سخت و کوبنده باشد که او از پای درآید.
برای دانشجویان نروژی تعریف کردم که فردای از پای درآمدن ِ ابراهیم، او پنهانی در خاک دفن شد تا اثرات جنایت مقدس بر اندامش پوشیده و پنهان بماند.
برای دانشجویان نروژی تعریف کردم که پیش از ابراهیم لطف الهی، خانم پزشک جوانی به نام زهرا بنی یعقوب هم به طرزی رازآلود در بازداشتگاه نیروهای شبه نظامی بسیج، لای کفن جنایت مقدس پیچیده شده بود، و پیش از او نیز، اکبر محمدی، که هنوز در خاطره ی دانشجویان ایرانی زنده است.
و برای دانشجویان نروژی تعریف کردم که بر پایه آمارها، تنها در چند هفته گذشته در ایران، بیش از 60 دانشجو به کمیته های انضباطی احضار شدند، بیش از 40 دانشجو به صرف فعالیت های شان در دفاع از دمکراسی و انتقاد از حکومت و شرکت در اجتماعات مسالمت آمیز دانشجویی از ادامه تحصیل محروم شدند و بیش از 80 دانشجو بازداشت و زندانی شدند و بخشی از آن ها همچنان در بازداشتگاه امنیتی 209 اسیر و زندانی هستند و در زیر فشار طاقت فرسای بازجویی ها.
برای دانشجویان نروژی تعریف کردم که دوستان شان در ایران به صرف تلاش برای برگزار کردن تجمع مسالمت آمیز به مناسبت روز دانشجو در ایران بازداشت شده و در بازداتشگاه امنیتی در زیر شکنجه قرار دارند تا به دروغ بر علیه خود و دوستان شان لب به سخن بگشایند، ترجیحا در مقابل دوربین فیلم برداری!
برای دانشجویان نروژی تعریف کردم که سه دانشجوی بیگناه دانشگاه امیرکبیر، احسان منصوری، احمد قصابان و مجید توکلی پس از تحمل شکنجه های روحی و جسمی و با وجود تبرئه از اتهامات ساختگی و جعلی در دادگاه، همچنان در زندان باقی مانده اند و رهای شان نمی کنند.
پس از جلسه پرسش و پاسخ، نمایندگان سازمان های دانشجویی نروژ، در پشتیبانی از مبارزات آزادیخواهانه دانشجویان ایران و در اعتراض به بازداشت و شکنجه آن ها، برگه ای را امضا کردند.
سخنرانی در دانشگاه اسلو و مصاحبه با مهمترین روزنامه نروژ
چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶
اعدام را متوقف کنید
Stop the Hangings in Iran!
25 year old Iranian activist, Kianoosh Sanjari, who was recently granted political asylum with the help of Amnesty International, spearheaded the recent protest in Oslo, Norway.
Kianoosh, who served as an active spokesperson and representative of a secular student group in Iran, was forced to escape the country due to repeated arrests, lengthy prison terms, and continued threats.
In his speech before the protesters on Saturday, Kianoosh expressed deep concern about the escalating and grave violations of human rights in Iran. Calling for an end to such violations, Kianoosh appealed for active participation by all concerned entities. "It is so important that the Iranian people are not left alone in this struggle!" he told the crowd.
Ms. Bente Erischsen, Amnesty International representative in the gathering, said that Iran is on top of the list of the worst violators of human rights in the world. Erischen went on to emphasize that Amnesty International has condemned the use of torture as a method to obtain confessions and damage government opponents. She emphasized that we should continue the struggle against the Iranian regime.
At first glance, it might seem that it is useless to try, but this is a mistake. It is imperative that we continue our human right activities in this context. In fact, this is what the Iranian regime is trying to do: To discourage actions on behalf of human rights, they are pretending that any effort to improve human rights conditions would be a waste. However, if this happens, it will serve as a significant advantage for a regime that claims that it has won already.
Approximately 50 Iranians participated in the protest, despite inclement weather conditions. The human right organization of Norway thanked the protestors and organizers for their efforts.
اعتراض به شکنجه دانشجویان، اعتراض به اعدام ها
سهشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۶
در ابتدا من درباره بازداشت گسترده دانشجویان طیف چپ و شکنجه برخی از دانشجویان در بازداشتگاه امنیتی 209 و بازداشتگاه سپاه در زندان اوین و آزاد نشدن سه دانشجوی دانشگاه امیرکبیر، احسان منصوری، مجید توکلی و احمد قصابان و نیز درباره موج بزرگ اعدام زندانی ها در ایران سخن گفتم. نماینده سازمان عفو بین الملل گفته های من را به زبان نروژی ترجمه کرد. سپس خانم بنت اریکسن یکی از مسئولین سازمان عفو بین الملل نروژ سخنرانی کرد. او سخنانش را با این جمله آغاز کرد: سه روز پیش وقتی که ایمیل را باز کردم، اولین نامه این بود؛ سعید در آستانه اعدام! سعید محکوم به اعدام است برای اتهامی که هنگام ارتکابش در زیر سن هجده سالگی بود. خانم اریکسن گفت ایران در سال 2007 میلادی تنها کشوری بود که مجرمین نوجوان زیر هجده سال را اعدام کرد. این نقض کنوانسیون حقوق کودکان سازمان ملل است که مجازات اعدام را برای مجرمین زیر هجده سال ممنوع کرده و ایران این پیمان نامه را امضا کرده است.
پس از خانم بنت اریکسون، آقای محمود امیری مقدم، محقق دانشگاه اسلو و فعال حقوق بشر و برنده جایزه حقوق بشر در نروژ در سال 2007 میلادی سخن گفت. آقای مقدم که روشنگری هایش درباره مجازات اعدام در ایران باعث شد اخیرا وزیر امور خارجه نروژ به جمهوری اسلامی نسبت به موج بزرگ اعدام ها در ایران اعتراض کند، با اشاره به آمار مجازات اعدام در ایران گفت: فقط در طی 10 روز نخست سال تازه ی میلادی، بر پایه گزارش روزنامه های رسمی ایران، 23 نفر اعدام شدند. وی از اجرای مجازات قرون وسطایی مانند بریدن دست و پای 5 نفر در روز یکشنبه گذشته در زاهدان و صدور مجازات پرتاب از بلندی برای 2 نفر در فارس نام برد و از مجامع بین المللی خواست که برای جلوگیری از چنین مجازاتی، حکومت ایران را تحت فشار بیشتری قرار دهند.
اقای مقدم همچنین خواستار ارجاع پرونده نقض حقوق بشر دولت ایران به شورای امنیتی سازمان ملل شد. وی از دولت نروژ خواست روابط اقتصادی اش با دولت ایران را مشروط به بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران کند.
تظاهرات در نروژ در اعتراض به بازداشت و شکنجه دانشجویان و مجازات اعدام در ایران
پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶
Stans henrettelsene i Iran!
Lørdag samles eksiliranere og menneskerettighetsaktivister foran Stortinget i Oslo kl 12.00 i protest mot det stadig økende antall henrettelser og arrestasjoner i Iran. - Det er viktig at det iranske folk ikke kjemper alene, sier den tidligere fengslede studentaktivisten, Kianosh Sanjari.Det iranske regimet strammer grepet ytterligere i 2008. 19 mennesker har blitt henrettet i de første 9 dagene av året. Folket holdes nede, opposisjonen kues med brutale midler. Aktivister trakasseres, arresteres og mange tortureres i fengsel. Flere titals studenter har blitt arrestert i de siste måndene ved ulike universiteter i Iran.
Bak markeringen lørdag står 25 år gamle Kianosh Sanjari som nylig har ankommet Norge som kvoteflyktning med hjelp fra blant annet Amnesty. I Iran figurerte han som talsmann for en sekulær gruppe studentaktivister, men måtte flykte etter stadige arrestasjoner og flere lengre fengselsopphold. Nå er han talsmann for en forening for politiske fanger og vil bruke friheten i Norge til å beskytte de som fortsatt kjemper i Iran.- Jeg vil bruke alle mine krefter. Det er viktig at vi fortsetter kampen. Protestene må ikke stilne, det er det, det iranske regime vil. Vi godtar ikke at mennesker blir truet og utsatt for grusomme overgrep. Det iranske folk fortjener bedre enn dette, sier Sanjari som har samlet ulike, ofte motstående grupperinger innen det iranske eksilmiljøet i Norge til en felles markering.Under markeringen vil det blant annet Jila Hassanpour, søsteren til den fengslede journalisten Adnan Hassanpour holde appell, sammen med Kianosh Sanjari, vinner av Amnestys menneskerettighetspris for 2007, Mahmood Amiry-Moghaddam og en representant frra Amnesty. Amnesty oppfordrer fremmøtte til å signere en appell til myndighetene i Iran om å stanse alle henrettelser og respektere menneskerettighetene.Tid: Lørdag 12. januar kl 12-14.00Sted: Eidsvoll Plass, foran Stortinget i OsloArrangør: Kianosh Sanjari og Amnesty International Norge
شکنجه در زندان های امنیتی جمهوری اسلامی
یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶
شکنجه ی یک معلم کامیارانی در زندان وزارت اطلاعات
جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶
فرزاد کمانگر نزدیک به 14 ماه پیش به همراه دو دوست اش؛ علی حیدریان و فرهاد وکیلی توسط ماموران وزارت اطلاعات در شهر سنندج بازداشت شد.
خانواده ی آقای کمانگر به مدت 4 ماه از محل زندانی بودن وی بی اطلاع بودند، اما پس از آن مشخص گردید که فرزاد در بازداشتگاه امنیتی 209 زندانی بوده و در اختیار وزارت اطلاعات قرار داشت.
پیش تر مدافعان حقوق بشر در غرب ایران گزارش داده بودند که فرزاد کمانگر در بازداشتگاه امنیتی 209 در سلول انفرادی زندانی بود و به شدت مورد آزار های روحی و جسمی قرار گرفته بود.
فرزاد کمانگر 3 مرتبه از بازداشتگاه 209 به بازداشتگاه های امنیتی در شهر سنندج و کرمانشاه منتقل شده و در آن جا مورد بازجویی همراه با شکنجه قرار گرفته بود.
فرزاد کمانگر بر اثر شکنجه شدن در زندان اطلاعات از ناحیه دست و پای چپ دچار سوختگی ناشی از آب جوش شده و از درد کلیه در رنج است و مجرای ادرارش دچار عفونت و خونریزی شده است.
در هفتمین ماه بازداشت، به فرزاد کمانگر اجازه داده شد که با مادر و برادرش در زندان ملاقات کند. ماموران وزارت اطلاعات در این جلسه ملاقات حضور داشتند و از فرزاد و خانواده اش که کرد هستند خواسته بودند که فقط به زبان فارسی با یکدیگر سخن بگویند.
خلیل بهرامیان، وکیل مدافع سرشناس در تهران، وکالت فرزاد کمانگر را بر عهده گرفته، اما قوه قضاییه ایران تاکنون به وی اجازه ملاقات با موکلش را نداده است.
تاکنون دادگاه رسیدگی به اتهامات فرزاد کمانگر برگزار نشده و وی در بازداشت موقت است. مدت بازداشت موقت زندانیان سیاسی در ایران توسط قاضی دادگاه تمدید می شود و ممکن است تا بیش از یک سال نیز به درازا بیانجامد.
قوه قضاییه تاکنون رسما اتهامات فرزاد کمانگر و دوستانش را اعلام نکرده اما گزارش شده است که وی به اقدام علیه امنیتی کشور و محاربه متهم شده است.
بر پایه ی یکی از گزارش های منتشر شده درباره وضعیت فرزاد کمانگر، گفته شده که وی به اتهام همکاری با حزب حیات آزاد کردستان (پژاک) بازداشت شده است. این گزارش تاکنون از منابع رسمی در ایران تایید نشده است.
فرزاد کمانگر ساکن کامیاران در ایران است. وی معلم است و به مدت 5 سال در مدارس روستاهای اطراف کامیاران و در شهر کامیاران مشغول به تدریس بوده است.
خانواده ی فرزاد کمانگر نسبت به سلامت وی ابراز نگرانی کرده و گفته اند که سلامت فرزاد در خطر است. این خانواده از سازمانهای مدافع حقوق بشر خواسته اند که برای نجات جان فرزاد تلاش کنند و از مقامات قضایی ایران بخواهند تا اجازه بدهد فرزاد تحت مداوای پزشکی قرار بگیرد.
زندانیان سیاسی و زندان های امنیتی
چهارشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۶
+ در این باره: گفتگوی VOA با کیانوش سنجری – در این جا بشنوید
.
دو دانشجوی دانشگاه تهران در بازداشتگاه امنیتی 209: دو دانشجوی کرد دانشگاه تهران به نام های هدایت غزالی و صباح نصری از زندان شهر سنندج به بازداشتگاه امنیتی 209 منتقل شده اند. این دو دانشجو توانسته اند در بازداشتگاه 209 با خانواده های شان تماس تلفنی برقرار کنند. اما هنوز معلوم نیست که آن ها در سلول انفرادی زندانی هستند و یا به بند عمومی منتقل شده اند.
وزارت اطلاعات به خانواده های هدایت غزالی و صباح نصری هشدار داده است که در مورد وضعیت بازداشت فرزندانشان سکوت اختیار کنند.
پیش از انتقال به بازداشتگاه 209، هدایت و صباح به مدت یک ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه اداره اطلاعت شهر سنندج زندانی بودند و سپس به بند عمومی زندان سنندج منتقل شده بودند.
پیش تر نزدیکان به خانواده ی این دو دانشجو خبر داده بودند كه صباح نصري و هدايت غزالي در زندان وزارت اطلاعات در سنندج تحت شكنجه بوده اند.
اتهامات این دو دانشجوی دانشگاه تهران تاکنون رسما اعلام نشده، اما به نظر می رسد مطالبی که آن ها در نشریه دانشجویی روژامه نوشته اند، سبب ساز بازداشت شان بوده است.
حقوق ملی کردها و اخبار نقض حقوق شهروندی مردم در کردستان از جمله مطالب نشریه دانشجویی روژامه بوده است.
صباح نصري و هدايت غزالي اجازه دسترسی به وکیل مدافع را نداشته اند.
هدايت دانشجوي رشته روانشناسي دانشگاه علامه و صباح دانشجوي رشته علوم سياسي دانشكده حقوق دانشگاه تهران در حدود 55 روز پيش توسط نيروهاي امنيتي بازداشت شدند.
صباح و هدایت مدير مسئول و نويسنده ی نشريه دانشجويي روژامه بوده اند.
+ نشریه روژامه بر روز بلاگفا – اینجاست
+ در این باره: گفتگوی VOA با کیانوش سنجری – در این جا بشنوید
پیرامون خبر بازداشت (سپیده پورآقایی) همکار هاله اسفندیاری!
یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶
همکار هاله اسفندیاری که بولتن نیوز خبر بازداشت اش را پس از گذشت بیش از 2 هفته تایید کرده، سپیده پورآقایی است؛ دختری که همراه با پنج فعال گم نام حقوق بشر در روز 18 شهریور ماه در کرج بازداشت شد و اکنون دربازداشتگاه امنیتی 209 در سلول انفرادی زندانی است.
از آن جا که سپیده را از نزدیک به خوبی می شناختم اش، خواندن خبر همکاری وی با خانم هاله اسفندیاری برایم گران آمد. در جستجو برای یافتن منبع اصلی این خبر، از تارنمای پیک ایران به تارنمای جهان نیوز و سپس به تارنمای امنیتی بولتن نیوز پیوند شدم.
بولتن نیوز نوشته است سپیده از فعالان سیاسی و فعال حقوق زنان در کرج، بازداشت شده و این دستگیری به سبب قرار داشتن در حیطه کاری ی دادسرای تهران، به معاونت امنیتی این دادسرا (یعنی نزد حسن زارع دهنوی، حداد) ارجاع شده است.
بولتن نیوز نوشته که سپیده "به اتهام همكاري با هاله اسفندياري، آمريكايي ايراني تبار كه تا چندي پيش در كشور بازداشت بود، دستگير شده است." و سپس به نقل از فردی به نام علی فرهادی، که در این خبر دادستان عمومی و انقلاب کرج معرفی شده، نوشته است که پرونده ی سپیده به معاونت امنیتی در تهران منتقل شده و آقای علی فرهادی " اشاره ای به مکان دستگیری و جزییات اتهامات سپیده پورآقایی نکرد."
با خواندن خبر منتشر شده در بولتن نیوز و توجه به جزییات آن؛ از جمله عدم خبر رسانی علی فرهادی در مورد مکان بازداشت سپیده، و در برابرش خبر دار بودن بولتن نیوز از بازداشت سپیده در کرج به نقل از منابع موثق اش! به نظر می رسد انتخاب عنوان "همکار هاله ی اسفندیاری" برای سپیده پورآقایی، ساخته و پرداخته ی ذهن امنیتی و "توهم توطئه زده" ی نویسنده ی این خبر است و نه گفته ی علی فرهادی، دادستان عمومی و انقلاب کرج!
بولتن نیوز پیش تر نیز در خبری شیطنت آمیز با عنوان "هم دستان هاله اسفندیاری در ایران چه کسانی هستند؟" نوشته بود که هاله اسفندیاری "در داخل کشور با عمادالدین ب و در خارج نیز با حسین ب، رابطه نزدیک داشته و از آنها مشاوره می گرفته و در روزهای آخر و قبل از دستگیری نیز با ع، محمد ق و عزت الله س جلساتی داشته است."
برای من و دیگر دوستان سپیده پورآقایی مضحک آمد خواندن خبر جعلی پایگاه امنیتی بولتن نیوز. چه این که سپیده را از نزدیک می شناسم و می دانم که او در گم نامی روزنامه نگار بود و فعال حقوق بشر و تلاش گر حقوق زنان ایران، و نه همکار خانم هاله اسفندیاری!
روز 18 شهریور مامورانی که خود را کارمند ناجا معرفی کرده بودند، به خانه خانواده ی پورآقایی در کرج یورش برده و پس از تفتیش خانه، سپیده را همراه با لوازم شخصی اش به بازداشتگاه امنیتی 209 منتقل کرده بودند.
در همان روز، تیم دیگری از ماموران وزارت اطلاعات به خانه قاسم شیرزادیان که دوست صمیمی سپیده پورآقایی است، مراجعه کرده و او را هم بازداشت کرده بودند.قاسم به تازه گی فارغ التحصیل شده و یک وبلاگ نویس گم نام بوده است.
در همان روز، به طور همزمان دیگر دوستان سپیده و قاسم نیز در تهران، اسلام شهر و فیروزکوه بازداشت شدند؛ عباس خرسندی، میثم رودکی، بهرام راسخی فر و منصور فرجی.
تلاش خانواده های این افراد برای کسب اطلاع از وضعیت بازداشت شدگان خود بی نتیجه مانده است. نام این افراد در دفترچه ی لیست زندانیان زندان اوین نوشته نشده است. اما سپیده روز سه شنبه گذشته از بازداشتگاه 209 به خانه اش تلفن کرده و زندانی بودن اش در سلول انفرادی بازداشتگاه 209 را تایید کرده است.
مادر سپیده گفته است که صدای گرفته ی دخترش در مکالمه ی تلفنی، به نگرانی هایش دامن زده است.
به گفته ی مادر سپیده، سپیده در مکالمه ی تلفنی اش گفته که در مرحله تحقیق و بازجویی است و هنوز چیزی به او گفته نشده است. سپیده همچنین به مادرش خبر داده است که به فکر وثیقه باشد.