باز هم خبر

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

هفته ی پیش خبری نوشته بودم درباره ی یک نویسنده و تهیه کننده ی برنامه های خبری ِ تلویزیون جمهوری اسلامی به نام پوریا نژاد ویسی، که به گفته ی خودش - که از درون بند 350 زندان اوین تلفن زده بود - مسئولیت های زیادی در دولت داشته، و مهمتر از همه اینکه نویسنده و تهیه کننده ی برنامه ی خبری "ورود و توزیع گوشت های آلوده به کشور" بوده، که این برنامه از اخبار شبکه دوم سیما پخش شده بود. و نیز او گویا همکار مطبوعاتی حسین شریعتمداری در روزنامه ی کیهان تهران نیز بوده است. در این باره به این مصاحبه گوش کنید.
و امشب او دوباره تلفن زد و باخبرم کرد که صبح روز چهارشنبه هفته ی پیش، که از بند 350 زندان اوین خارج اش کرده بودند منتقل شده بوده به بازداشتگاه امنیتی ستاد مشترک نیروی انتظامی در اسلامشهر، که محل دستگیری اش بوده. او گفت فردای آن روز، پنجشنبه به دادگاه برده شده و در دادگاه - شعبه اول دادگاه انقلاب - به جاسوسی برای بیگانه متهم اش کرده اند. او این اتهام را رد کرده است. دادگاه که تمام شده، او را بازگردانده اند به بند سابق اش در زندان اوین. >> از اینجا بخوانید
و در خبری دیگر، روز چهارشنبه در اخبار آمده بود رسول حردانی - که برادر خالد حردانی ست که 7 سال پیش همراه چند نفر دیگر از اعضای خانواده اش سوار بر هواپیما شده و قصد ربودن اش را داشتند، اما در پی درگیری داخل هواپیما، توسط محافظان بازداشت شده بودند - از بند 350 به مکان نامعلومی منتقل شده است.
امروز باخبر شدم که او به دلیل جر و بحث با مسئولان زندان برای مدتی از بند 350 به مکان دیگری منتقل شده بود، اما او روز گذشته مانند هفته های پیش، برای مرخصی از زندان اوین خارج شده است.
رسول که به 22 سال زندان محکوم شده، از قانون "رای باز" در زندان استفاده می کند. این قانون به زندانیان اجازه می دهد یک هفته درمیان، برای مرخصی از زندان خارج شوند.
+ مصاحبه ام با رادیو برابری، امروز، درباره ی اخبار زندانیان سیاسی

خبر های خوش

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

خبر خوش اول را دیروز نوشتم که مربوط بود به آزادی دوست و هم بند سابق ام امید عباسقلی نژاد، که دو ماه پیش در جاده ی آمل بازداشت شده بود. او 45 روز در بازداشتگاه امنیتی 209 محبوس بود و پس از آن به زندان شهر آمل منتقل شده بود، که پریروز با سپردن 20 میلیون تومان وثیقه از زندان آزاد شد و به کرج که محل سکونت اش است بازگشت. خوشا به حال دختر کوچولوهای خوشگل و مامانی اش، که تا دیروز دلتنگ بابا بودند و حالا می توانند بکشندش به آغوش.
و خبر خوش دیگر که ساعاتی پیش به دستم رسید (از اینجا بخوانید) آزادی ِ دوست ام دکتر حسام فیروزی ست که امشب از زندان اوین آزاد شد. او ظهر دیروز در خانه اش در تهران بازداشت شده بود.
حسام تمام دیروز و امروز را در بازداشتگاه 209 محبوس بوده. ساعاتی پیش با او تلفنی حرف زدم. می گفت روز گذشته تا ساعاتی از صبح از او بازجویی شده است. آنطور که می گفت بازجوها از او خواسته بودند وقتی آزاد شد اعلام کند احمد باطبی در سلامت جسمی بسر می برد، اما او به این خواسته تن نداده است.
و نیز بازپرس پرونده اش به او گفته به همسر احمد خبر دهد که احمد تا روز شنبه از زندان آزاد خواهد شد. حالا سمیه خانم، همسر احمد باطبی در تکاپوی فراهم کردن وثیقه است. که این نیز خبر خوش سوم بود.
به امید آزادی همه ی زندانیان دربند

بازداشت های خودسرانه؛ آدم دزدی در روز روشن!

کیانوش سنجری
ksanjari@gmail.com


اینکه پنج شش نفر مامور، که لباس شخصی به تن دارند، در روز روشن هجوم می برند به خانه ی جوانی دانشجو (احمد باطبی) که به جرم بالا بردن پیراهن خونین هم کلاسی اش، شش سال در زندان بوده، و او و همه ی دار و ندارش را کیسه می کنند و به دوش می گیرند و با خود به غنیمت می برند، و سپس مدتی بعد از آن، همان پنج شش نفر مامور، هجوم می برند به خانه ی پزشک معالج آن جوان دانشجو (حسام فیروزی) و خانه اش را زیر و رو می کنند و در حالی که همسر و دخترک اش از ترس به خود می لرزند، وسایل شخصی اش بار ِکیسه می شود، و صاحب خانه را به بند می کشند و با خود می برندش به هر کجا که اراده می کنند، آن هم در روز روشن، این معنی اش چیست؟ آدم دزدی نیست؟ وای بر این روزگار که قبح جنایت ریخته و زشتی آدم دزدی تطهیر شده است. و صد البته غم انگیرتر آن است که صدای اعتراض کسی هم درنمی آید!

نویسنده ی این نوشتار تجربه ی استقبال از این یورش بری به خانه و کاشانه اش را داشته، و خوب می فهمد احساس کودک خردسال حسام فیروزی و همسرش را، و نیز همسر احمد باطبی را، و همسر حشمت طبرزدی را، و مادر و پدر کیوان انصاری را، و فرزندان امیر ساران را، و همسر و فرزند امید عباسقی نژاد را، و همسر و فرزند موسوی خوئینی را، و صدها خانواده ی دیگر را که نمی شناسیم شان، در هنگامی که آدم های بیگانه ی کت پوش، پدر را کت بسته از خانه دور می کنند.

چند مامور می آیند به در خانه، در می زنند، بستگی دارد به نوع و محتوای پرونده ات، تا بخواهند چگونه با تو برخورد کنند، و خود را مامور چه ارگان و نهادی جا بزنند. مثلا، سال گذشته ماموران اداره پست و تلگراف و تلفن آمده بودند در ِ خانه ی ما. می گفتند نماه داریم برایت. گفتم از کجاست؟ گفتند از هلند. خوشحال شدم و تندی آمدم پایین، در را باز کردم. شناسنامه می خواستند تا هویت ام مشخص شود. رفتم بالا شناسنامه بیاورم اما یادم آمد که در هلند آشنایی ندارم برای دلتنگ شدن و نامه فرستادن! پس، از پنجره ی راه رو پایین را دید زدم، به به ...! بله خودشان بودند. نه موتور خورجین دار ِ پست چی ها را داشتند و نه قیافه هاشان به ماموران اداره پست و تلفن و تلگراف می مانست! پس احساس خطر کردم و گرفتم شان به بحث. گرم ِ بحث بودیم که خانم همسایه از کنارم عبور کرد و رفت پایین و در کوچه را باز کرد و رفت بیرون، و اینچنین شد که ماموران اداره ی پست و تلفن و تلگراف تندی جستند داخل آپارتمان. حالا من پشت در خانه مان بودم و ماموران خشمگین در پشت در ِ بسته.
- باز کن!
- باز نمی کنم!
- باز کن!
- باز نمی کنم!
پس از چند دقیقه بگو مگو و جر و بحث، لگد مرد پست چی (که برای رساندن نامه ی ارسال شده از هلند به دست من بسیار عجله داشت) در ِ خانه را از وسط به دو نیم تقسیم کرد و مردان ِ برافروخته ی کت پوش به خانه مان پای نهادند، و در همان بدو ورود، یکی شان گلویم را چنگ زد و در حالی که مشت اش در هوا رفته بود، تهدیدم کرد به زدن، و من نیز تهدیدش کردم به بازگو کردن ِ ماجرای کتک خوردن در دادگاه. اینطور شد که کتک نخوردم.
کامپیوتر، کتاب ها، دفترچه ها، کاغذ ها، نوشته ها، رسیور، موبایل و خلاصه همه ی دار و ندارم بار کیسه شد و من و اندوخته های درون کیسه پست شدیم به پلاک 209 در زندان اوین. در باز شد و بسته شد و من زندانی شدم داخل سلول کوچکی در انتهای کاریدور باریکی در ساختمان شماره 209.

ساختمان 209 امروز ساکنین بی شماری دارد؛ دانشجو، کارگر، فیلسوف، رفتگر، استاد دانشگاه، آشپز، وکیل دادگستری، موکل ِ همان وکیل دادگستری، نانوا، نماینده ی مجلس، روزنامه نگار، نامه رسان، چیز نویس؛ مثلا نویسنده یا هر نوع دست به قلم ِ دیگر، روحانی، هوادار ِ روحانی، همسایه ی روحانی، فامیل ِ روحانی، بسیجی ِ سابق، امنیت چی ِ سابق، رییس بانک، کارمند بانک، دزد، کوکایین فروش عمده، منتقد سینما، هنرپیشه ی تاتر، کارگر کشتی، ناخدا، با خدا، بی خدا، نماز خوان، نماز نخوان، کافر، خداپرست، خداپرست ِ بی دین، ملحد، اسلامی، مسیحی، زرتشتی، بهایی، جمهوری خواه، سلطنت طلب، چپ، راست، میانه، ملی گرا، جهان وطن، ایرانی، فرنگی، سیاه پوست، سفید پوست، بلوچ، کرد، لر، گیلک، ترک، توهین کننده به ترک، فارس، عرب، زن، مرد، جوان، پیر.

همه ی این آدم ها در ساختمان 209 زندگی می کنند. آنها باید هر روز و یا هفته ای یکی دو بار حرف بزنند. مثلا مانند "کیوان انصاری" که مهندس است و قبلا عضو انجمن دانشجویان دانشگاه امیرکبیر بوده است. او باید درباره ی سفرش به آلمان حرف بزند و بگوید که کجا رفته، چه کسی را دیده، با چه کسی چای نوشیده، با چه کسی برای شام رفته بیرون، وقتی رفته بیرون، با چه کسی برگشته تو، قرار بعدی شام کی هست، و از این جور چیزها.

و دیگری، مثلا موسوی خوئینی. او باید حرف بزند درباره ی اینکه چرا رفته دور میدان هفت تیر لابلای خانم ها، چه می خواسته، نیت اش چه بوده، خیر بوده یا نه، از ضد انقلاب فرمان گرفته یا نه، و اگر نمی داند که در اختیار اهداف ضد انقلاب بوده، باید حالی اش شود که ناخواسته اینطور بوده، و قبول کند که بوده، و قبول کند که سرکشی به بازداشتگاه های خارج از نظارت سازمان زندان ها که در زمان نمایندگی اش در مجلس ششم صورت گرفته بود کار اشتباهی بود، و در حضور رهبر نظام از ظلمی که بر احمد باطبی و مهرداد لهراسبی رفته است سخن گفتن کار اشتباهی بود، و دفاع از زنان کار اشتباهی است، و لابلای خانم ها رفتن کار اشتباهی بود، و از حقوق زندانیان سیاسی دفاع کردن کار اشتباهی است، و دبیر کل سازمان ادوار شدن کار اشتباهی است، و این یعنی همسو شدن با بیگانه و دشمن، این یعنی خدمت به ضد انقلاب، و او باید حرف بزند، و او باید به راه انقلاب و امام بازگردد، و نشانه های این بازگشت باید در چهره و بیان او دیده شود، که اگر اینگونه باشد، او از ساختمان 209 رها خواهد شد.

و نیز مثلا احمد باطبی، که او هم باید حرف بزند. اما او قبل از حرف زدن باید کلمه ی رمز و ID اش را روی کاغذ بنویسد، که البته اینبار نیازی به این کار نیست، چرا که لب تاپ اش داخل ِ بار ِ کیسه اش بوده. پس می شود به نامه های او و همه ی محتوای مکالمات اش پی برد. پس احمد باطبی زیاد حرفی برای گفتن ندارد. او باید آنقدر در ساختمان 209 بماند تا دیگر هوس نکند با کسی چت کند و یا جواب تلفن کسی را بدهد!

و آدم های بی شمار دیگری وجود دارند که همگی باید حرف بزنند و حرف هاشان را روی ورقه های سربرگ دار بنویسند و زیرش را امضا بگذارند. هر روز که می گذرد، به شمار افرادی که باید حرف بزنند افزوده می شود. و می شود از مقدار نان و غذای درون ظرف روی چرخ نگهبان به این افزایش شمار ِ "باید حرف بزنند"گان در ساختمان 209 پی برد.

آدم هایی که همراه کیسه بارهاشان از خانه ها به آدرس پلاک 209 آورده شده اند باید حرف بزنند تا امنیت و ثبات حکمفرما باشد. در واقع امنیت و ثبات در گرو حرف زدن ِ آدم هایی ست که همراه کیسه بارها روزانه به آدرس پلاک 209 آورده می شوند. این چرخه ی امنیت ساز هیچگاه از حرکت باز نمی ایستد. چرا که آدم ها و بار ِ کیسه ها مثلا مانند نفت هیچگاه تمام نمی شوند. پس همیشه حرفی برای گفتن هست که باید زده شود، و پرونده ای برای ساخته و پرداخته شدن هست که باید گشوده شود.
پس اگر حرفی برای گفتن داریم، یعنی در کیسه بار داریم، و این بار ِ سنگینی ست که بر دوش داریم، پس باید هر لحظه منتظر زنگ در خانه باشیم، تا پنج شش، و یا حتی هشت نه مرد کت پوش داخل شوند و ما و دار و ندارمان را بار ِ کیسه کنند و با خود ببرند به هرکجایی که می پسندند. فقط در ابتدای ماجراست که ما حق حرف زدن نداریم. و نیز تا آخر داستان حق وکیل داشتن نداریم. حق اعتراض کردن نداریم. حق از سلول انفرادی خوشمان نیامدن نداریم، حق هواخوری رفتن نداریم، حق دیدن آسمان را نداریم، حق لمس کردن باد را نداریم، حق گرم شدن با حرارت خورشید را نداریم، حق نداریم بخواهیم مانند انسان با ما برخورد شود، و در یک کلام، حق انسان بودن را نداریم!

پزشک احمد باطبی نیز بازداشت شد، امید آزاد شد

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

... و بازداشت های خودسرانه همچنان ادامه دارد.
دقایقی پیش تلفنی خبر دار شدم، امروز ظهر "حسام فیروزی" که پزشک معالج احمد باطبی بوده، در منزل مسکونی اش در تهران بازداشت شده است.
همسر او به یکی از دوستان ِ حسام خبر داده امروز ظهر، پنج شش نفر مامور لباس شخصی وابسته به وزارت اطلاعات وارد خانه شان شدند و پس از بازرسی خانه و توقیف وسایل شخصی دکتر فیروزی، از جمله کامپیوتر، رسیور، نوشته ها و نامه هاش، او را بازداشت کرده و با خود بردند.
همسر دکتر فیروزی که توانسته بود برگه ی حکم جلب حسام را ببیند، گفته است در حکم بازداشت ِ حسام، کلمه ی 209 – که نام بازداشتگاه امنیتی در زندان اوین است – قید شده بود.
+ از اینجا بخوانید

امید هم آزاد شد . از اینجا بخواند

درباره ی بازداشت هواداران یک روحانی مخالف اسلام سیاسی

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵