در سلول انفرادی زمان انگار ایستاده است

شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۷

گفتگویی انجام دادم با نشریه اینترنتی گذار درباره سال هایی که در زندان بودم و تجربه ام از سلول های انفرادی. این گفتگو را در زیر بخوانید:
کیانوش سنجری: در سلول انفرادی زمان انگار ایستاده است گفت‌وگو با کیانوش سنجری
گذار
اشاره: کیانوش سنجری که امروز در مرز 25 سالگی قرار دارد، 9 بار تجربه‌ی بازداشت را سپری کرده و 6 بار زندانی شده است. او اولین بار در سال 79 زندانی شد و سپس در سالهای 80، 82 و 83 بار دیگر به زندان افتاد و این تجربه‌ی تلخ را در سالهای 84 و 85 نیز از سرگذراند. اتهاماتی که وی بر پایه‌ی آن در این سال‌ها بازداشت شده است، عبارت بوده‌است ازمواردی مبهم نظیر «قدام علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام» به استناد «عضویت در گروه دانشجویی غیرقانونی و سکولار»، شرکت در تجمعات اعتراضی، مصاحبه با رسانه‌های خارج از کشور، «سیاه‌نمایی شرایط زندان‌ها در وبلاگ» و سازماندهی تجمع در برابر دفتر سازمان ملل متحد در تهران در اعتراض به بازداشت اعضای جبهه‌ی متحد دانشجویی.
کیانوش سنجری یک دوره سخنگوی جبهه‌ی متحد دانشجویی بوده است و اکنون عضو جبهه‌ی دمکراتیک ایران است. وی همچنین وبلاگ‌نویس و عضو کانون وبلاگ نویسان ایران است و در وبلاگ خود به زبان انگلیسی، اخبار مربوط به زندانیان سیاسی ایران را پوشش می‌دهد. او همچنین از سال 86 مسئولیت سخنگویی انجمن زندانیان سیاسی را - که توسط شماری از زندانیان سیاسی تشکیل شده- به عهده داشته است. در کنار فعالیت‌های مذکور، در طول هفت سال گذشته، وی ده‌ها خبر، مقاله و مصاحبه نیز در رابطه با وضعیت زندانیان سیاسی و نقض حقوق بشر در رسانه‌های خبری فارسی زبان منتشر کرده است.
با کیانوش سنجری در پیوند با فعالیت‌ها و خاطرات زندان و تجربیاتش از جنبش دانشجویی ایران به گفت‌و‌گو نشستیم .
***
گذار: به خوانندگان ما بگویید اولین بار کی دستگیر شدی و چند سالت بود؟ و اصولا از این همه تلاش چه انگیزهای داشتی؟
کیانوش سنجری: اولین بار در سال 1379، در تجمعی که در سالگرد وقایع کوی دانشگاه، در برابر در اصلی دانشگاه تهران برگزار شد بازداشت شدم. 17 سالم بود. دانش آموز سال سوم هنرستان بودم. ظاهرا شرکت در آن تجمع دلیل اصلی دستگیری‌ام بود. انگیزه‌ی مردمی که در آن تجمع حضور داشتند گرامیداشتن دانشجویان آسیب دیده‌ی کوی دانشگاه در سال پیش از آن، و اعتراض به تداوم بازداشت دانشجویان بود. چند تا از دوستان من، که از فعالین دانشجویی بودند، در زندان به‌سر می‌بردند. پیش از دستگیری، چند تا بچه بسیجی با مشت به سر و صورتم کوبیدند و باید بگویم خوشبختانه پلیس بازداشتم کرد، که اگر نمی کرد سر و صورتم داغان می‌شد!
در آن زمان و با آن سن کم چه احساسی داشتی؟
فکر نمی کردم بازداشت شوم. تصوری از زندانی شدن و شرایط زندان، چشم بند، سیلی، مشت و لگد خوردن، فحش‌های خیلی رکیک شنیدن و از همه بدتر، «سلول انفرادی» نداشتم. خیلی سخت بود. اول در بازداشتگاه پلیس زندانی بودم و بعد منتقل شدم به سلول انفرادی 240 در زندان اوین. یک متر و نیم در دو متر و نیم. غروب‌ها بغض می‌کردم. نفسم بند می‌آمد، احساس خفگی می‌کردم.
صدای گریه‌ی دخترها می‌پیچید توی راهرو. بعد از چند هفته منتقل شدیم به بازداشتگاه توحید، همان زندان «کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری» رژیم پیشین. در حیاط دایره‌وار ‌نشستیم روی زمین. چشم بند داشتم. صدای آه و ناله کسی که انگار زیر شکنجه بود، شنیده می‌شد. جسم و روانم پر بود از وحشت. طوری برنامه‌ریزی شده بود که هر لحظه احساس می‌کردم نوبت بعدی برای شکنجه شدن برای من است.
پشیمان شدی یا نه؟
بار اول در برابر بازجویی که به صورتم سیلی می‌زد و فحش‌های رکیک می‌داد، پشیمانی را احساس می‌کردم؛ اما وقتی به سلول انفرادی بازمی گشتم در این فکر فرو می‌رفتم که چقدر حکومت ظالم است و مطالبه‌ی آزادی چقدر ضروری و بر حق است و دوباره روحیه‌ی خودم را بازسازی می‌کردم .
وقتی آزاد شدی چطوری خودت را پیدا کردی و به اطرافت نگاه کردی؟ یا فرق احساست در اولین بازداشت و آخرین بازداشت چی بود؟
بار اول شب بود که آزاد شدم. دختر‌ها و پسرها توی پیاده‌روها قدم می‌زدند، زندگی جریان داشت، دوست داشتم به آدم‌ها نگاه بکنم و در رفتارشان کنجکاو شوم. با سلول انفرادی، من را از جریان زندگی جدا کرده بودند. در آن سلول زمان انگار ایستاده بود. پس از بیرون آمدناز زندان احساس می‌کردم نبض زندگی‌ام دوباره می‌تپید. تهران در برابر دیدگانم شهر تازه‌ای به نظر می‌رسید. همه چیز تازه بود. این تازگی در دفعات بعدی که از زندان آزاد شدم، رنگ باخت. بازداشت شدن مبدل به رویدادی مکرر و تلخ در زندگی‌ام شده بود. دیگر شده بود یک حقیقت و از توهم درآمده بود. پس از هر آزادی منتظر بازداشت دیگری بودم.
چطور و چرا دوباره تصمیم گرفتی ادامه بدهی؟
در ایران وقتی به زندان می‌روی، و کتک می‌خوری و فحش می‌شنوی، استدلال‌های استبدادی می‌شنوی، وقتی تنها به سبب یک مصاحبه و ابراز عقیده 3 ماه در سلول انفرادی محبوس می‌شوی؛ و در دادگاه که تصور می‌کردی محل اجرای عدالت است تحقیر می‌شوی و موهای سرت را از ته می‌تراشند و بر گونه‌هایت سیلی می‌زنند، بیشتر می‌فهمی که بر حق هستی و طرف مقابلت پوچ و توخالی و زور و ظلم است. می‌فهمی که این حق توست که مبارزه کنی و مطالباتت را پیگیری کنی، کوتاه نیایی و بدانی که آزادی و عدالت امریست ضروری و بایستنی. در تاریخ عمیق می‌شوی و می‌خوانی و می‌بینی که هزاران نفر برای دستیابی به آزادی مبارزه کرده‌اند و خون‌شان ریخته شده است. اینجاست که اصالت آزادی در تو تبدیل می‌شود به یک حقیقت روشن و خواستنی. در درونت به سوال‌هایی برمی‌خوری و برای پاسخ دادن به آن‌ها دنبال راه حل‌هایی می‌گردی. در این مسیر، با آدم‌هایی شبیه بهخودت برخورد می‌کنی که آن‌ها نیز در پس یافتن پاسخی برای ناراستی‌ها و ظلم‌ها هستند. حالا تنها نیستی و می‌توانی کارهای مشترک انجام بدهی.
البته چون با حکومت زور طرف هستی، پاسخ سوال‌های تو زندان است. اما در زندان سوال‌های عمیق‌تری در ذهنت شکل می‌گیرد و بعید نیست اگر عصیان‌گری کنی.
رفتار بازجو‌ها با تو چگونه بود؟
من در سال 79، 80، 82، 83، 84 و 85 بازجویی شدم و نوع رفتارها و بازجویی‌ها متفاوت بود. رفتار بازجوها و شیوه‌ی بازجویی‌ها در بازداشتگاه 59 سپاه با بازداشتگاه 209 وزارت اطلاعات هم متفاوت بود. در سال 1380 که مسئله‌ی دستگاه امنیتی موازی مطرح بود، من 3 ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه زندانی بودم. بازجوها از سازمان اطلاعات سپاه پاسداران بودند و سعی می‌کردند با فحاشی و تخریب شخصیت و طرح پرسش در مورد مسایل خصوصی و خانوادگی من را مرعوب کنند. یک بار سید مجید پورسیف و حسن حداد (حسن زارع دهنوی) که در آن زمان منشی و قاضی شعبه 26 دادگاه انقلاب بودند، به بازداشتگاه 209 آمدند و در حیاط بازداشتگاه به من فحاشی کردند. نه تنها در مورد اتهام اصلی‌ام، یعنی عضویت در گروه غیرقانونی دانشجویی (جبهه متحد دانشجویی) بازجویی نمی‌شدم، بلکه بازجو سعی داشت درمورد روابط خصوصی خانواده‌های دیگر اعضای گروه پرونده سازی کند.
در یک نوبت در تابستان سال 83، که همراه شش نفر دیگر از دوستانم در تجمع آرام مقابل دفتر سازمان ملل بازداشت شده و در بازداشتگاه 209 زندانی بودم، جلسات بازجویی محترمانه و بدون فحاشی برگزار شد و پس از چند روز اجازه دادند که چشم‌بند را بردارم و رو به بازجو بنشینم. در بقیه‌ی موارد چشم‌بند داشتم و پشت به بازجو و در کنج دیوار قرار می‌گرفتم.
بار آخر، در سال 85، در اوین جلسه‌ی بازجویی، بازجو که فقط صدایش را می‌شنیدم، پیش از آن‌که حرفی بزند و سر صحبت را باز کند در کمتر از یک دقیقه هفت هشت تا سیلی محکم به صورتم زد و بعد بازجویی را با این جمله آغاز کرد: چه حرف بزنی و چه نزنی تو یکی از اعدامی‌های این پرونده خواهی بود.
در سال 85 در حین تهیه‌ی گزارش از نقض حقوق آقای بروجردی، روحانی مخالف حکومت، برای یکی از سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشر بازداشت شده بودم و هیچ اتهامی نداشتم!
چه احساسی نسبت به بازجو داشتی؟
وقتی در برابر استدلال‌های بی‌مایه و زورمدارانه‌ی بازجو قرار می‌گیری که مثلا می‌خواهد تو را به اشتباه و مضر بودن فعالیت‌های آزادیخواهانه‌ات واقف کند، به راستی خنده‌ات می‌گیرد و مطمئن می‌شوی که او یک مامور ساده‌ی سیستم ظالمانه‌ای است که با بر پایه‌ی زور و ظلم و سرکوب بنا شده است. در بازداشتگاه 59، بازجو فردی غیراخلاقی و از لمپن‌ترین لایه‌های جامعه بود که زبان استدلالش چیزی بیش از فحش و ناسزا نبود. اما نسبت به آن دسته از واپس‌مانده‌هایی که با سرسپردگی‌ به شدت کورکورانه‌ی مذهبی، سعی در دفاع از حکومت و رهبری داشتند،حس ترحم‌ام بر انگیخته می‌شد و با خود می‌اندیشیدم که به چه انسان‌های میمون‌وار و مغزباخته‌ای تبدیل شده‌اند.
چه احساسی نسبت به سلول انفرادی داشتی؟
سلول انفرادی یک خلاء است. مانند نور که بیشترین سرعت خود را در خلاء دارد، وحشت و تنهایی هم در این خلاء به طرزی مرموزانه صد چندان می‌شود و می‌تواند مانند موریانه همه‌ی وجود زندانی را تا ریشه بجود! در آن 9 ماه سلول انفرادی، زمان‌هایی بود که موریانه‌ی تنهاییروح و روانم را می‌جوید و مرا به ته می‌رساند. در این حالت زندانی مهیا است در دست بازجو برای مرعوب و منکوب شدن وپذیرفتن اتهامات کذایی. معمولا بازجو‌ها از این خلاء برای به دام انداختن طعمه‌های خود در تور پرونده سازی‌های از پیش طراحی شده سود می‌جویند.
در بازداشتگاه 209 سلول تقریبا یک متر و نیم در دو متر بود. پنجره رو به هوای آزاد نبود. یک لامپ شبانه روز روشن بود. دیوارهای سلول تن و روان‌ام را احاطه می‌کرد. احساس می‌کردم سلول خالی از هوا است و دیوارها به تنم چسبیده است. گلویم فشرده می‌شد. قدم می‌زدم. سهقدم به جلو سه قدم به عقب. این کار را ساعت‌ها ادامه می‌دادم. پس از چند روز، آن خلاء – یعنی سلول انفرادی- می‌شود خانه‌ی کوچک تو. یک بار 111 روز پشت سر هم در خلاء شماره63 در بازداشتگاه 209 زندانی بودم. دیوارهای خلاء‌ام را هر روز با دقت وارسی می‌کردم برای پیدا کردن یک پدیده‌ی تازه؛ مثلا یک سوراخ یا برآمدگی، یا یک یادگاری که خدا می‌داند چندین سال قبل بر روی دیوار کنده شده بود. با خود می‌اندیشیدم که چند تا زندانی سیاسی پیشاز اعدام شدن در آن سلول زندانی بوده‌اند؟
سلول انفرادی یک شکنجه‌ی سفید است. نرم است. شاید به جسم زخمی وارد نکند، اما روح را مجروح می‌کند. بی‌خبری از خانواده، نداشتن تماس با انسانی دیگر، و شاید روزهای متمادی حرف نزدن با کسی؛ اگر بازجو به سراغ آدم نیاید. چشم فقط می‌تواند فاصله یک متر دورتر را ببیند و نه بیشتر. پس باید با قوه‌ی تخیل به دورترها نگریست. قوه‌ی تخیلم در سلول انفرادی بارور می‌شد. معمولا به یک نقطه از دیوار چشم می‌دوختم و با قوه‌ی تخیل به بیرون از زندان می‌رفتم. مثلا تصور می‌کردم خانواده‌ام در وضعیتی مساعد به‌سر می‌برند؛ اما وقتی در جلسه‌ی بازجویی می‌گفتند مادرت راهی بیمارستان شده، همه‌ی تصوراتم را واژگون شده می‌دیدیم!
چه چیزهایی در سلول انفرادی داشتی؟
در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه، دو تا پتو، یک سطل پلاستیکی، یک حوله‌ی کوچک، یک سفره‌ی نان و یک «کفش دوزک» که روزی از روزها در بیرون از سلول رهایش کردم. در سلول انفرادی بازداشتگاه 209، سه تا پتوی رنگ و رو رفته که بوی گند می‌داد، تکه‌ای پلاستیک برای نان، قاشق وظرف غذا. در سلول انفرادی بند 2 الف (بازداشتگاه 320 سپاه در زندان اوین)، فقط سه تا پتو.
در سلول انفرادی بازداشتگاه 240 در زندان اوین، دو تا پتو که شاید از ده‌ها سال قبل کف سلول پهن بوده، قاشق و ظرف غذا، بوی مشمئز کننده‌ی توالت فرنگی درون سلول و شپش که از سر و کولم بالا می‌رفت!
چرا ایران را ترک کردی؟
تصمیم دشوار، بی بازگشت و عجولانه‌ای بود. عجولانه بودنش را حالا دارم بهتر می‌فهمم. یا باید می‌ماندم و پس از تشکیل دادگاه بازمی‌گشتم به زندان- که حتی ممکن بود در دادگاه حکم تعلیقی دریافت کنم- و یا باید در یک جایی بی‌سروصدا پنهان می‌شدم تا برگه‌ی احضاریه‌ی دادگاه به دستمنرسد و از دادگاه و رای‌اش بی‌خبر بمانم! اما تا کی؟ و آیا می‌توانستم سکوت پیشه کنم و دیگر در وبلاگم چیزی ننویسم؟ پس از آزاد شدن از زندان با سپردن وثیقه، وزارت اطلاعات به من هشدار داده بود که حق ندارم وبلاگم را به روز کنم! اما همان موقع این هشدار را علنی کردم.
راستش را بخواهید، از بازگشت هفتم یا هشتم به زندان خسته بودم. یک جور احساس ناتوانی در تحمل رنج زندان. شاید آن هفت هشت بار بازداشت و 2 سال زندان که 9 ماه‌اش درون سلول انفرادی و زیر فشارهای جسمی و روحی گذشت، فرسوده‌ام کرده بود. چندین صفحه درباره‌ی شرایط بار آخریکه در بازداشتگاه209 زندانی بودم و شکنجه‌های آن نوشته بودم؛ اما پس از هشدار وزارت اطلاعات خودم را از منتشر کردنش ناتوان احساس می‌کردم. پس یک راهش این بود که سکوت پیشه کنم و منتظر بمانم ببینم چه بلای تازه‌ای می‌خواهند برسرم بیاورند. انتظار سختی بود. تاب نیاوردم و دودلی‌ام رای به گریختن داد. خودم را به مرز شهر بانه رساندم و در تاریکی نیمه‌ شب، غیرقانونی از مرز رد شدم و رسیدم به کردستان عراق و پس از 7 ماه انتظار، با کمک سازمان عفو بین‌الملل، با انتخاب خودشان به کشور نروژ پناهنده شدم.
بزرگترین آرزوت؟
بازگشت به ایران ِ به دور از خشونت و خفقان بزرگترین آرزوی من است؛ تا در کنار خانواده‌ام باشم، در کنار دوستانم، و دیگر ابراز عقیده باعث زندانی شدن نشود!
این آقای «سنجری» ما، رابطه‌اش با «کیانوش» چیست؟
من با آقای «کیانوش» رابطه‌ی عجیبی ندارم، اما ایشان همه‌ی وجودش رابطه‌ با دنیای اخبار و وقایع ایران و دنبال کردن چند و چون مبارزه‌ی دوستانش است. تصور این‌که حتی یک روز از وقایع ایران جا بماند برای ایشان دشوار است.
فکر می‌کنی چه مدلی از حکومت می‌تواند کیانوش و کیانوش‌ها را به آرزوهاشان برساند؟
مدلی که قانون اساسی‌اش بر پایه‌ی منشور بین‌المللی حقوق بشر و احترام به کرامت انسان‌ها شکل گرفته باشد.
این مطلب به انگلیسی در این جاست
Time Stands Still in Solitary Confinement: Gozaar Interviews Kianoosh Sanjari

حرف هایم در مراسم گرامیداشت 18 تیر در تورنتو

گرامیداشت 18 تیر در تورنتو
مجله شهروند، کانادا: برپیشانی اطلاعیه گرامیداشت هیجده تیر نوشته شده بود:"در نهمین سالگرد جنبش دانشجویی هیجده تیر گردهم می آییم و به خاطره ی ایستادگی و عدالت خواهی یارانمان سلام می کنیم، و سلام می کنیم به یاد یار غایب اکبر محمدی و همه سرفرازانی که گرچه امروز با ما نیستند اما تا ابد از مایند و درمایند"
این برنامه به دعوت اتحاد دانشجویان و فعالان حقوق بشر در تبعید و با حمایت کانون دانشجویان ایرانی دانشگاه تورنتو روز شنبه 12 جولای درBahen Centre (دانشگاه تورنتو) برگزار شد.
در ابتدا نیاز سلیمی هنرمند تئاتر و سینما و از کوشاگران حقوق بشر ضمن خوشامدگویی به جمع گفت: در تاریخ معاصر ایران دانشگاه همیشه سنگر مقاومت و تریبون آزادیخواهی بوده و دانشجویان ایران چه از زمان 16 آذر 1332 که منجر به شهادت قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا شد و چه در جنبش تیرماه 1378 و شهادت عزت ابراهیم نژاد و دستگیری محمدی ها و باطبی و لهراسبی و ... و چه پس از آن در سالروز چنین روزهایی عابد توانچه، امین قضایی، بهروز کریم زاده، پیمان پیران و ... دانشجویان صدای حق طلبانه ی ملت بودند. و ما باید در نظر داشته باشیم که دانشجو گروه خاص، ایدئولوژی خاص، سازمان خاص و یا طبقه خاصی نیست. دانشجو فرزند من و برادر شما و دختر دیگری است و ما امروز جمع شدیم که نه تنها ادای احترام به این حرکت ها کنیم، بلکه اعلام کنیم که فراموش نمی کنیم و در کنار آنها هستیم و می خواهیم این بخش مهم تاریخ ما به جای اینکه محو شود با یادآوری های مکرر ثبت شود.
سلیمی افزود: چون این روز را برای ادای احترام به اکبر محمدی انتخاب کرده ایم و در این نشست ها رسم است که به یاد یار غایب یک دقیقه سکوت اعلام شود چون زندگی اکبر محمدی ها سکوت نیست و فریاد است پس سکوت ما در اینجا همراهی با عمل و نیت او نیست. از همه شما درخواست میکنم برپا بایستید و با سرود یار دبستانی به هر شکل همراهی کنید.
از دیگر سخنرانان این برنامه دکتر عباس آزادیان بود که هم اکنون در حرکت اعتراض به افزایش شهریه ها که از سوی دانشجویان دانشگاه تورنتو به راه افتاده، در کنار دانشجویان فعالیت می کند. دکتر عباس آزادیان در آغاز با اشاره به سابقه جنبش دانشجویی گفت: فعالیت دانشجویان از سال 1320 شروع شده و در مقاطع مهم تاریخی نقش مهمی در حرکت مردمی ایران داشته است. چند ماه از کودتای سال 32 نگذشته بود که دانشجویان در دانشگاه تهران دست به اعتراض زدند و اعتراض آنها با گلوله نیروهای گارد شاه و سایر نیروهای سرکوبگر رژیم شاه سرکوب شد.
آزادیان در ادامه افزود: جمهوری اسلامی هم همانند رژیم شاه نمیتوانست حرکت گسترده دانشجویان را تحمل کند و تحت عنوان انقلاب فرهنگی در سال 1359 به سرکوب جنبش دانشجویی پرداخت. در این مقطع جنبش دانشجویی آنچنان رشدی داشت که رژیم اسلامی برای مقابله با آن چاره ای جز تعطیلی دانشگاهها در مقابل خود ندید. بازگشایی دانشگاهها بعد از سرکوب تمامی گروههای سیاسی فعال در ایران صورت گرفت.
آزادیان با اشاره به فضای خفقان سال های پایانی دهه 60 افزود: در سال 1367 این فضای خفقان با کشتار زندانیان به فجیع ترین و غیر انسانی ترین شیوه ها به اوج خود رسید. به نظر می آید که جنبش دانشجویی هم توان حرکت چندانی در این مقطع نداشت. دانشگاه در تصرف سازمانهای دانشجویی وابسته به رژیم بود. بعضی از مسئولان این سازمانهای دانشجویی در ارکان های دیگر نظام هم حضور فعال داشتند.
وقایع 18 تیر 1378 به بعضی توهم هایی که در آن موقع در دانشگاهها وجود داشت و به وسیله بعضی از به اصطلاح اصلاح طلبان هم دامن زده میشد پایان داد. حرکتهای دانشجویی به این نتیجه رسیدند که میتوانند به راحتی بازیچه دست سیاستمداران بشوند. آنها درک کردند که وظیفه حرکت دانشجویی نه شرکت در دولت و کاندید شدن و کاندید معرفی کردن بلکه نقد قدرت است. وظیفه جنبش دانشجویی نشان دادن حساسیت اجتماعی است. وظیفه جنبش دانشجویی مطرح کردن عقیده های تازه و منتقد بودن است.
دکتر آزادیان وظایف جنبش دانشجویی را نقد قدرت و به آینده نگاه کردن دانست و گردهم آمدن و همکاری عده ای از فعالان دانشجویی با افکار مختلف را نکته ای امیدوار کننده خواند و در پایان گفت: برای ساختن جامعه نو به انسان نو نیازمندیم. پس در کنار نگاه به بیرون و نقد بیرون باید بر نقد خود هم توجه کرد و خود را صیقل داد و الا خود ما عامل توقف حرکتی میشویم که به آن دل بسته ایم.
از دیگر ویژگی های برنامه حضور اینترنتی کورش صحتی و احمد باطبی بود. این دو از دانشجویان مبارزی بودند که در اعتراضات دانشجویی 18 تیر 1378 شرکت داشته و اکنون در امریکا به سر می برند. هر دو طی پیام کوتاهی مراتب سپاس خود را از این حرکت دانشجویی که توسط دانشجویان و هواخواهان دانشجویان برگزار شد اعلام داشتند.
همچنین کیانوش سنجری که او نیز در خارج از ایران به سر میبرد طی پیامی اینترنتی با بیانی منسجم و کوتاه به تاریخچه جنبش 18 تیر اشاره کرد و گفت:
هجده تیر بزرگترین چالش دانشجویان پس از انقلاب اسلامی بود که هویت و نگرش دانشجویان را تغییر داد.
دانشجویان اصلی ترین اهرم پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری در دوم خرداد سال 76 بودند. احزاب نزدیک به دولت در بین دانشجویان نفوذ داشتند و مشخصا سعید حجاریان، ایدئولوگ شاخص حزب مشارکت مهندسی فکری آن را ترسیم می کرد. آموزه های روشنفکران مذهبی همچون عبدالکریم سروش در بین دانشجویان رواج داشت. دفتر تحکیم وحدت به عنوان یکی از بزرگترین تشکیلات دانشجویان در جریان انتخابات دوره ششم مجلس عملا وارد صحنه شد و در قد و قواره یک حزب سیاسی لیست انتخاباتی ارائه کرد.
پس از هجده تیر ماه، عدم پشتیبانی اصلاح طلبان و شخص رییس جمهور خاتمی از دانشجویانی که در جریان یورش پلیس و نیروهای شبه نظامی ضرب و شتم شده و خوابگاه شان تخریب شده بود، از سوی دانشجویان به خیانت تعبیر شد و رفته رفته شکاف میان دانشجویان و اصلاح طلبان به بی اعتمادی آن ها از اصلاح طلبان انجامید و شعار عبور از خاتمی مطرح شد. خاتمی به دانشجویان گفته بود اصلاح ساختارهای غیردمکراتیک قانون اساسی خیانت به آرمان های انقلاب اسلامی است. دانشجویانی که تا پیش از آن برای اصلاح ساختارهای استبدادی حکومت به عناصر درون حکومت تکیه داشتند، راه هرگونه اصلاح ساختار سیاسی را مسدود شده یافتند و به تجهیز جامعه مدنی روی آوردند. دگردیسی در سیاست های دانشجویان پس از 18 تیرماه باعث برچیدن هژمونی اصلاح طلبان از روی فعالیت های دانشجویان شد.
نحوه مواجهه با اصلاح طلبان، صف کشی های تازه ای درون جنبش دانشجویی به بار آورد. مدرن هایی که مبارزه پارلمانتاریستی را ناکام دانسته و مبارزه مدنی را تجویز می کردند، در برابر سنتی هایی که همچنان معتقد به توسعه سیاسی با روش های اصلاح طلبانه بودند، قرار گرفتند. مدرن ها برنامه ی تازه ای برای جنبش دانشجویی طرح ریزی کردند: فاصله گرفتن از کنش های معطوف به شرکت در انتخابات، حتا تحریم انتخابات و تاکید بر حقوق بشر و دمکراسی سکولار و دیده بانی جامعه مدنی.
سنجری در پایان به موانع بر سر راه جنبش دانشجویی اشاره کرد و گفت: به دلیل مشکلات ساختاری و فضای سرکوب و زندان، امکاناتی برای گسترش و پرورش جنبش دانشجویی نبوده. دانشجویان در سال های گذشته از ضرورت بازنگری در ساختار تشکیلاتی و برنامه های شان سخن گفته اند و حتا پایه ریزی تشکیلات تازه ای را مورد توجه قرار داده اند تا طیف های گسترده تر و متنوع تری از دانشجویان جذب فعالیت های سیاسی شوند.
از سوی دیگر حکومت جنبش دانشجویی را تهدیدی در برابر خود محسوب کرده و فعالیت های دانشجویان را به بهانه ی پروژه براندازی نرم سرکوب می کند.
از دیگر سخنرانان برنامه فرشاد آزادیان دانشجوی دانشگاه تورنتو بود که به دلیل اعتراض به بالا رفتن شهریه دانشگاه همراه با دانشجویان دیگری به کمیته انضباطی احضار شدند. فرشاد طی سخنان کوتاهی از سازمان Fightfees و فعالیت هایشان گفت.
در این برنامه ساسان قهرمان شاعر و نویسنده چند شعر خواند. پایان بخش برنامه پرسش و پاسخ بود که بهزاد پیله ور و مهدی حویزی به پرسش های حاضران پاسخ گفتند.