و نیز 11 آوریل 2006 نوشته بودم او که به سختی بیمار است، برای بیرون آمدن از زندان و بستری شدن روی تخت بیمارستان، باید 200 میلیون تومان وثیقه به امانت بسپارد به دادگاه!
از تاریخ نخست بیش از 9 ماه، و از تاریخ دوم بیش از 5 ماه گذشته است اما مهرداد، این جوان ِ براستی بی گناه هنوز لای فراموشی ِ زندان جا مانده و کسی نیست به دادش برسد.
یکی دو روز پیش، او تلفن زد و خواست بروم بالای شهر، اعلامیه پخش کنم تا کسی پیدا شود و حاضر شود سندی در دادگاه به امانت بسپارد تا او بتواند از زندان بیرون بیاید و جسم ِ بیمارش را یکی دو ماه ببرد دوا و درمان کند.
نیست که دل اش ساده ست، هنوز در این باور است که آن بالا بالا های شهر هستند هنوز آدم هایی که اگر بدانند جوان بی گناهی در زندان مانده، می شتابند برای کمک به او. اما به او گفتم اگر هم قرار باشد با این شیوه کسی پیدا شود برای کمک به او، بی شک خانه اش ته تهران است نه سر اش!
آنطرف ها کسی برای کسی دل نمی سوزاند، بیشتر دارند باز می خواهند بیشتر داشته باشند، اینکه تو برای چه در زندان مانده ای، برای آنها پول نمی شود تا روی پول بخوابد! که اگر اینطور نبود، تو 7 سال آزگار در زندان نمی ماندی!
مهرداد که به گفته ی خودش دارد در زندان پیر و فرسوده می شود، تا امروز 7 سال و سه ماه است که در زندان جمهوری اسلامی محبوس مانده اما گوش حکومت بدهکار نبوده و نیست که نیست که او به راستی بی گناه بوده و نه نتها حق اش نبوده که تا این مدت در زندان محبوس باشد بلکه ماجرای به زندان انداخته شدن اش تراژدی ِ غم باری ست که بی عدالتی و ندانم کاری دستگاه داوری مملکت را بیش از پیش نمایان می سازد.
در توضیح این تراژدی همین بس که مهرداد ِ ما – که پیش از بازداشت جوان تهی دست و دست فروش کتاب بوده – در جریان اعتراضات دانشجویی تیرماه سال 1378 در گوشه ای از دانشگاه تهران، همه ی خشم اش از حکومت را جمع می کند در پاره سنگ ِ توی مشت اش، که به سمت گارد ضد شورش پلیس نشانه رفته بود. و به این ترتیب بود که او دستگیر شد و به دیوارهای سلول انفرادی بازداشتگاه امنیتی سپرده شد، و پس از ساخته و پرداخته شدن ِ پرونده اش در وزارت اطلاعات، او در دادگاه انقلاب حاضر شد تا فقط 2 دقیقه کافی باشد تا او به عنوان یکی از طراحان و عاملان اصلی آشوب های خیابانی معرفی شود!
و اینچنین بود که مهرداد لهراسبی نخست به اعدام محکوم شد، که البته در پی عفو ملوکانه ی رهبری نظام، حکم اعدام با 2 درجه تخفیف به 15 سال زندان کاهش یافت.
4 ماه دیگر که بگذرد، مهرداد نیمی از مدت حبس اش را پشت سر خواهد گذاشت. او 5 سال از این مدت را در زندان اوین سپری کرد، و 2 سال و سه ماه است که به تبعیدگاه رجایی شهر کرج (گوهردشت سابق) منتقل شده است.
پس از سپری کردن 87 ماه زندان، حالا او قلب اش تیر می کشد، پاهاش درد می کند، بی خوابی ِ شبانه آمده به سراغ اش، قرص اعصاب می خورد، زیاد هم می خورد تا بتواند در بند (یا همان به اصطلاح اندرزگاه) 2 - که معروف است به "دارالقرآن"- در لابلای آدم هایی با جرایمی مانند قتل و غارت دوام بیاورد و دم فرو ببرد.
مهرداد می گفت نمی داند چه می خواهند از جان اش، که چرا دست از سرش بر نمی دارند، که حالا که جوانی اش را لای دیوار ها له کرده اند، دیگر چه می خواهند از جان اش؟ مگر تاوان پرتاب کردن چند تا پاره سنگ به طرف پلیس چند سال زندان است؟ تا کی باید آزار ببیند و دم فرو ببرد؟
او می گفت حالا که موهای سرش ریخته و پاهاش چلاغ شده و درون جسم اش پر شده از درد و مرض، باز هم دست از سرش بر نمی دارند که نمی دارند! خب راست می گوید. رییس جمهور محترم و دولت مهرورز اش بشنوند این حرف ها را، تا بجای دل سوزاندن برای زندانیان زندان های امریکا، کمی هم به حال و روز زندانی های بیگناه کشور خودمان دل بسوزاند!
مهرداد می گفت در تایید بیماری هاش و در تایید احتیاج اش به بستری شدن در بیمارستان تاحالا چهار پنج بار از طرف پزشکی قانونی نامه ارسال شده به زندان، اما با این وجود قوه قضاییه و سازمان زندان ها از دادن مرخصی برای درمان (مرخصی استعلاجی) به او سرباز زده اند که هیچ، بلکه با انتقال یا بهتر است بگوییم با تبعید او به زندان رجایی شهر کرج، شرایط طاقت فرساتری را برایش فراهم آورده اند تا او هر چه بیشتر و بیشتر آزار ببیند و زجر بکشد.
شاید در اعتراض به وجود همین شرایط طاقت فرسا بود که فیض مهدوی ( که درخواست کرده بود به زندان اوین منتقل شود) وادار شد به اعتصاب غذا اقدام ورزد و همانطور که می دانیم در این راه جان اش گرفته شود.
و نیز هنوز اکبر محمدی به خاطرمان مانده است. او نیز – که یکی از بازماندگان اعتراضات دانشجویی تیرماه سال 78 در زندان بود- از بیماری های متعددی در رنج بود، و چون با وجود دچار بودن به بیماری و احتیاج به درمان در بیرون از زندان، او را به زندان باز گردانده بودند، به اعتصاب غذا پناه برد و در این راه آنقدر ایستادگی کرد تا از پای درآوردنش.