شما خود بعنوان فردي كه مكررا زندانهاي كشور را تجربه كرده ايد و اخيرا نيز در زندان بوده ايد آيا اوضاع زندانهاي سياسي پس از روي كار آمدن آقاي احمدي نژاد تغييري حاصل كرده است؟ اين را از اين جهت ميپرسم كه در همين اواخر شاهد مواردي بوديم كه از مخاطره آميز بودن وضعيت جسماني زندانيان گزارشات متعددي در رسانه ها منتشر گرديده است.
سنجري:
بله تغيير كرده. اين تغيير براي زنداني هاي سياسي كاملا ملموس بوده. مثلا براي خود من. اين بار كه من بازداشت شدم، برخلاف سال 83 و 84 كه در بازداشت وزارت اطلاعات بودم، در بازداشتگاه 209 كتكم زدند. در جلسه ي اول بازجويي در اتاق بازجويي، در حالي كه چشم بند داشتم و روي صندلي رو به ديوار نشسته بودم، بازجو پيش از آن كه سوالي بپرسد و يا اتهامي مطرح كند، چند تا سيلي خيلي خيلي محكم زد توي صورتم و فحشم داد و ليچار بارم كرد و براي اينكه توي دلم را خالي كند گفت از دادگاه ويژه دستور گرفته كه پوستم را بكند. مي گفت اگر به سوال هايش درست جواب ندهم مي كشَدَم به چهار ميخ! تا آمدم بگويم چرا مي زني، چند تا سيلي ي ديگر گذاشت توي گوشم. و بعد روي برگه ي بازجويي نوشت با فلاني چه ارتباطي داشتي؟ نوشتم هيچي. دوباره چند تا سيلي زد توي صورتم و گفت جفنگ مي گي!
اين اولين جلسه ي بازجويي من بود. من اين رفتار را به قاضي دادگاه گفتم، اما متوجه شدم كه گويا او خود دستور اين گونه برخورد را به بازپرسان پرونده داده بود.
در دولت نهم، بازداشتگاه 209 را به زندان و ندامتگاه و يا بهتر است بگويم پشيمان گاه و يا توبه گاه و در نهايت بايد گفت به شكنجه گاه تبديل كرده اند. زنداني هايي را مي شناسم مانند سعيد ماسوري و يا يك نفر كه افشاكننده ي ماجراي سعيد امامي و قتل هاي زنجيره اي بوده، كارمند وزارت اطلاعات بوده، كه الان نام اش را به خاطر ندارم، اين ها الان چند سال است كه در بازداشتگاه 209 زنداني هستند، هرچند كه دوران بازجويي و تفهيم اتهام شان پايان يافته و براي شان حكم زندان هم صادر شده است. من سعيد را يكي دو بار در سالن ملاقات 209 ديدم. در يك فرصتي كه پيش آمد از او پرسيدم چرا هنوز در 209 زنداني هستي؟ او گفت اين دستور وزارت اطلاعات بوده كه من از بند عمومي زندان اوين به 209 منتقل شوم و همين جا زنداني بمانم. در مورد كيوان رفيعي كه يك فعال حقوق بشر است و همين طور در مورد كيوان انصاري و جهاندار و درخشندي هم همين طور است. آن ها با دستور وزارت اطلاعات در بازداشتگاه 209 زنداني هستند. من يكي دو زنداني را مي شناسم (كه البته الان در بند عمومي زندان اوين هستند) كه به دليل فشارها در بازداشتگاه 209 خودكشي كرده بودند. يكي شان – حميد رضا- با ته قاشقي كه با لبه ي ظرف روشويي برنده اش كرده بود رگ دست اش را بريده بود. و ديگري – بابك – كه نمي دانم چطوري، درون سلول خودش را حلق آويز كرده بود، اما زنده مانده بود.
اين ها تازه كساني هستند كه نه عضو حزب و دسته اي هستند كه صداي شان را در رسانه ها بازتاب دهند و نه مانند من دست شان به ايميل و وبلاگ و تارنماهاي خبري مي رسد كه بتوانند رفتارهاي غير انساني را بنويسند و افشا كنند.
مثلا ببينيد با علي اكبر موسوي خوئيني چه رفتاري داشتند. او خود نماينده ي مجلس بود و از بازداشتگاه هاي بيرون از نظارت سازمان زندان ها، و از همين بازداشتگاه 209 بازديد كرده بود. اما او را (كه به دليل شركت در تجمع زنان در ميدان هفت تير بازداشت شده بود) بيش از 4 ماه در اين بازداشتگاه زنداني كردند و زدند سرش را شكستند و او خود برايم تعريف كرد كه با خوني كه روي پيشاني اش جاري بود، روي ديوار اسم اش را نوشت تا ديگران متوجه شوند كه با او چه رفتاري شده بود. او كه نماينده ي مجلس بود، پس واي به حال زنداني هاي بي پناه، كه صداي شان به جايي نمي رسد.
من در اين دوره، شب ها تا دم دماي صبح صداي بازجويي از زن ها و مرد هاي زنداني را مي شنيدم. آن ها در اتاق هاي بازجويي كه با سلول ها زياد فاصله نداشت، ناله مي كردند. آشكار بود كه آزارشان مي دادند. به زن ها فحش مي دادند. من خودم با گوش خودم شنيدم كه يك بازجو به زني مي گفت: برو زنيكه ي خراب، فيلم بازي نكن، و بعد چند تا سيلي توي گوش آن زن نشست. در سكوت محض كاريدورهاي بازداشتگاه 209، مي شد اين صداها را به روشني شنيد. من گرفتاري خودم را فراموش كرده بودم. به صداها گوش مي دادم و به حال و روز اين زنداني ها كه گريه و زاري مي كردند و كتك مي خوردند، بخصوص زن ها و دختر هاي جوان اشك مي ريختم. به راستي اشك مي ريختم.
گزارشگران:
چه نوع شكنجه روحي در مورد زندانيان سياسي انجام ميشود؟
سنجري؛
شكنجه ي سفيد. منظور هر شيوه ايست كه ضرب و جرح نداشته باشد. مثل سلول انفرادي، آن هم براي چندين ماه، بدون دسترسي به هواخوري، نور خورشيد، ملاقات، تلفن، همه ممنوع! و بدون آگاهي از دنياي پيرامون، بدون آگاهي از خانواده و بستگان. بازجو برايت خبر مي آورد كه مادرت را هم گرفته ايم، همسرت را هم مي خواهيم دستگير كنيم. همه دوستانت بازداشت شده اند. فلاني اعتراف كرده. فلاني اعتراف كرده كه تو بودي كه چنين حرفي زدي و چنين كاري انجام دادي.
سناريو. پرونده سازي. و يك چيز ديگر؛ پيش فرض ها. بازجوها در جلسات بازجويي از پيش فرض ها استفاده مي كردند. پيش فرض ها اساس كارشان بود. مثلا بازجو مي گفت تو با امريكايي ها در ارتباط بودي. اين پيش فرض ِ او درباره ي فعاليت هاي من بود. حالا من – كه اساسا نه با امريكايي ها و نه با روس ها و چيني ها و هندي ها هيچ ارتباطي نداشته بودم، بايد درباره ي اين پيش فرض ها حرف مي زدم و به سوال ها و كنجكاوي هاي پيرامونش پاسخ مي دادم. همه ي اين ها با اتهام من نامربوط بود. اما وقتي اين مسئله را به آن ها متذكر شدم، آن ها مرا به سركشي متهم كردند.
و سوالات نامربوط. كنكاش در زندگي خصوصي. اينكه با فلان دختر چه رابطه اي داشته اي، اينكه اين رابطه از كجا و براي چه منظوري برقرار شده بود. من متوجه نمي شدم اين موارد به اتهام من (كه در فلان تحصن اعتراضي بازداشت شده بودم) چه ربطي پيدا مي كرد؟ اما ربط پيدا مي كرد. ربطش را فقط بازجوها مي دانستند. بازجوها همه چيز و همه كس را به هم مي دوختند و ربط مي دادند. مثلا اينكه من در جلسه ي سازمان دانش آموختگان (ادوار) شركت كرده بودم، و اين جلسه البته عمومي بود و از همه دعوت شده بود، براي شان جاي سوال داشت. آن ها من را زير فشار قرار مي دادند تا اعتراف كنم به رابطه اي سيستماتيك و هدفمند با سازمان ادوار، تازه آن هم در جهت براندازي نظام! اين ديگر از آن حرف ها بود. اين همان پيش فرض بود. اين پيش فرض اساسا اشتباه بود. سناريو بود. پرونده سازي بود. توهم وزارت اطلاعات بود. توهم دستگاه امنيتي حكومتي بود كه همه كس را دشمن، و يا با كمي تخفيف، در جهت اهداف و كاركرد دشمن (مهره اي در خدمت دشمن) مي بيند و مي پندارد.
و باز هم پيش فرض. مصاحبه هايم با راديو فردا و راديو هاي فارسي زبان ديگر. بازجوها پيش خودشان خيال مي كردند حالا كه فلاني با فلان راديو مصاحبه كرده، پس در نتيجه بايد به اين نتيجه برسيم كه فلاني از فلان راديو (كه در خدمت سازمان جاسوسي امريكاست) پول و امكانات ديگري دريافت كرده است!
گزارشگران:
اگر برايتان امكان دارد از وضعيت بند 209 براي ما بگوئيد و اينكه كدام زندانيان سياسي هم اكنون در اين بند بسر ميبرند؟
سنجري:
در زندان هاي عمومي هم رفتارها خشن تر شده است. مثلا در جريان داغان شدن ِ اعصاب و روان ِ احمد باطبي، و متشنج شدن اش، سه چهار نفر از هم اتاقي هايش او را روي برانكارد مي گذارند و مي برند به بهداري. آن جا كسي رسيدگي نمي كرده. اين سه چهار نفر داد و بي داد مي كنند و به اين بي توجهي اعتراض مي كنند. فرداي آن روز، اين سه چهار نفر، بي سر و صدا از بند 350 به اندرزگاه 8 تبعيد مي شوند!
و يا چند هفته ي پيش، يك زنداني سياسي به نام دادبخش، كه در سالن 7 بند 8 زنداني بود، به دلايل ناروشن به زندان قزل حصار تبعيد شد. او پيش از انتقال، در قرنطينه ي زندان اوين خودش را حلق آويز كرده بود. اين اوج نااميدي زنداني ها را نشان مي دهد. وضعيت زندان هاي ايران دهشتبار است. تا اندازه اي كه حتا نمايندگان مجلس را (كه اين بار از معتمدين حكومت بوده اند) براي بازديد، مثلا به درون بازداشتگاه 209 راه ندادند و همين نماينده ها در مجلس اين موضوع را مطرح كردند و از وزير اطلاعات توضيح خواستند. اما من و شما مي دانيم كه بازداشتگاه هايي مانند 209 مانند جزيره هاي از مركز جدا افتاده اي هستند كه به صورت خودمختار اداره مي شوند و مستقيما زير نظر و نظارت محافل سركوب قرار دارند و به هيچ مرجعي پاسخگو نيستند.
من فكر مي كنم محفل همفكران سعيد امامي در وزارت اطلاعات فعال شده و دارد سركوب جامعه مدني (جامعه مدني كه نداريم، بلكه همين افراد و گروه هاي منتقد و ناراضيان سياسي ي تا حدي تحمل شده) را از سر مي گيرد. آقاي محسني اژه اي، وزير اطلاعات هم به نظرم خودش همفكر با اين جريان است، و اگر هم همفكرشان نيست، حداقل دارد دست شان را باز مي گذارد براي اين گونه رفتارهاي خشن با ناراضيان سياسي. البته اين محفل سعي مي كند سركوب گري اش را از طريق دادستاني و شخص سعيد مرتضوي و معاون امنيتي اش، قاضي حداد (يا همان زارع دهنوي، قاضي سابق شعبه 26 دادگاه انقلاب) پوشش قانوني و قضايي بدهد. اما كيست كه نداند سعيد مرتضوي و قاضي حداد هم همفكر و همكار با همين محفل سركوبگر رفتار مي كنند. البته نبايد فراموش كنيم كه اين محفل سركوبگر دارد از رييس جمهور احمدي نژاد قدرت مي گيرد. اين همان سياست پادگاني ست. دولت نظامي و سياست پادگاني. سركوب و خفقان. البته اين محفل ديگر آدم نمي كشد، چون مي داند كه اين روش در نهايت بر ضد حكومت شان تمام مي شود. حالا آن ها سعي مي كنند به جاي كشتن و ترور كردن، ناراضيان سياسي و حتي منتقدان شان را وادار به سكوت كنند. خانه نشين شان كنند. تهديدشان كنند. اين سياست بازدارندگي است. بازداشتگاه 209 هم به كمك اين سياست آمده. ناراضي ها و سركش ها را مي برند آن جا زنداني مي كنند و بهشان مي فهمانند كه اگر به فعاليت هاي شان ادامه دهند برخورد سنگيني در انتظارشان خواهد بود.
گزارشگران:
در حال حاضر موقعيت نقض حقوق بشر در ايران بخصوص در ميان دانشجويان چگونه است؟ با روي كار آمدن احمدي نژاد چه تغييراتي را در اين زمينه ها مشاهده ميكنيد؟
سنجري:
دانشجويان ستاره دار محصول دولت پادگاني احمدي نژاد است. دانشجوياني مانند اميني زاده، عارف و ده ها داشنجوي ديگر را از دانشگاه ها بيرون انداختند. اگر در سال هاي گذشته، يكي مانند من را به اتهام عضويت در گروه دانشجويي غير قانوني، خيلي بي سر و صدا از ادامه ي تحصيل در دانشگاه محروم مي كردند، امروز خيلي علني و رسمي، دانشجوياني را كه خيلي هاشان رتبه هاي علمي بالايي داشته اند، اما در زمينه ي فعاليت هاي سياسي فعال و پويا بوده اند و در تجمعات اعتراضي در دانشگاه ها شركت كرده بودند را از دانشگاه ها اخراج مي كنند. پيش تر اساتيد مجرب و دگرانديش از دانشگاه ها اخراج شده بودند. اين اخراج ها همگي هدفمند بوده، و در جهت هر چه بيشتر محدود كردن ِِ فضاي آزاد گردش افكار و انديشه ها در دانشگاه ها و محيط هاي علمي بوده است. به اين ها اضافه كنيد تخته كردن ِ در ِ بسياري از انجمن هاي مستقل و دمكراسي خواه دانشجويي را، احضار دانشجويان به كميته هاي انضباطي را، توقيف نشريات دانشجويي را، ربودن ِ دانشجويان را، به زندان انداختن شان را، بازداشت هاي يكي دو روزه، براي ارعاب و تهديد، و براي به سكوت وادار كردن آن ها، براي اينكه دست از فعاليت هاي شان بردارند و به اصطلاح فقط به درس و مشق شان توجه كنند و نه به سياست! آن وقت مي بينيم و مي شنويم كه رهبر مي گويد دانشگاه ها بايد سياسي باشند!
گزارشگران:
چه نظراتي در حال حاضر و در ميان دانشجويان در رابطه با خطر جنگ موجود است و خط سوم تا چه حد در ميان دانشجويان مطرح است؟
سنجري:
من مي خواهم به يك موضوع ديگر هم توجه تان بدهم. و آن اختلاف افكني هوشمندانه ي دستگاه هاي امنيتي و اطلاعاتي در بين طيف هاي مختلف دانشجويان است. من در جلسات بازجويي در بازداشتگاه 209 از برخي از موضوعاتي كه بازجوها طرح مي كردند و از برخي از پرسش ها و كنجكاوي هاي شان، آشكارا به سياست اختلاف افكنانه شان نسبت به افراد و جمع ها و گروه هايي كه آشنايي داشتم، پي بردم. البته نمي خواهم بگويم كه تفاوت در انديشه ها و افكار باعث بروز برخي از اين اختلاف ها نبوده. بلكه مي خواهم بگويم كه متوجه شده ام كه دستگاه امنيتي جمهوري اسلامي در بزرگ نمايي و پر و بال دادن به اين اختلاف هاي عقيدتي در بين طيف هاي مختلف جنبش دانشجويي نقش داشته است، به اين و آن كد داده است. اين كدها بر عليه يكديگر استفاده شده. اين كدها برخي ها را به جان هم انداخته. بدبين كرده، اختلاف انداخته، جدايي انداخته، تا جايي كه ديگر تحمل يكديگر دشوار شده است. وبلاگ هاي برخي از بچه ها را كه مي خوانم، مي بينم كه از هر 10 نوشته اي كه در نقد يكديگر نوشته شده، شايد يكي در نقد حكومت سركوبگر است.
پيش تر، حكومت سعي داشت با به راه انداختن تشكيلات دانشجويي ي موازي در دانشگاه ها، جنبش دمكراسي خواه دانشجويان را به انحراف بكشاند، و امروز با اختلاف افكني، سعي دارد همان سياست را البته به گونه اي متفاوت با گذشته، پي بگيرد.
گزارشگران: با تشكر از شما آقاي كيانوش سنجري
15.3.2007
www.gozareshgar.com