شکنجه ی نرم

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

شکنجه در بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ وجود دارد. این شکنجه ها دو دسته است؛ شکنجه ی سفید و آزار جسمی.
من در سال های ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ روی هم رفته به مدت ۵ ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه ۲۰۹ زندانی بودم. در آن سال ها ضرب و شتم نشده بودم. (بهتر است بگویم کتک نخورده بودم.) اما این بار در همان جلسه ی اول بازجویی، پیش از آنکه بازجو سوالی بپرسد و یا موارد اتهامی ام را بیان کند، چند تا سیلی محکم به صورتم زد. روی برگه ی بازجویی نوشت با آقای فلانی چه رابطه ای داشتی؟ در پاسخ نوشتم هیچی. دوباره چند تا سیلی محکم به صورتم زد. تا آمدم بگویم چرا می زنی؟ چند تا سیلی محکم دیگر به صورتم زد. این اولین جلسه ی بازجویی ِ من بود، پیش از آنکه تفهیم اتهام شوم.
بر خلاف بخش نامه ی رییس قوه قضاییه که استفاده از چشم بند در بازداشتگاه ها را ممنوع کرده بود، من در تمام مدتی که در بازداشتگاه ۲۰۹ زندانی بودم، وادار بودم به بستن چشم بند بر روی چشم هایم. اجازه نداشتم بازجو را ببینم و بدانم کیست و از کجا آمده بود.
از داشتن وکیل مدافع محروم بودم. حتی یک بار که به بازجو گفتم بدون وکیل صحبت نمی کنم، لیچار بارم کرد.
هر چند که دیدار با خانواده و استفاده از تلفن حق هر متهم است، اما من به مدت یک ماه از دیدار با خانواده ام و یا تلفن زدن به خانه مان محروم بودم. پس از این مدت که توانستم با خانواده ام دیدار کنم، بازجو در کنار من و مادرم می نشست تا بر خلاف خواسته هایش حرفی نزنم. پیش از ملاقات، بازجو به من هشدار می داد که فقط سلام و احوال پرسی کنم و بگویم شرایطم خوب است و مشکلی ندارم. هواخوری در محیط باز یکی دیگر از حقوق اولیه ی متهمان در بازداشت گاه هاست. اما من به مدت ۲ ماه در سلول انفرادی زندانی بودم و در این مدت از هواخوری محروم بودم. هر بار که می خواستند مرا وادار به اعتراف کنند، ملاقاتم را لغو می کردند. در جلسات بازجویی به من توهین می کردند. مرا تحقیر می کردند. و به قول بخش نامه ی رییس قوه قضاییه مرا منکوب می کردند. من زیر بار جملات خُرد کننده و آزار دهنده ی بازجو له می شدم و سکوت می کردم و نمی دانستم باید چه پاسخی می دادم جز سکوت. آن ها این سکوت را نشانه ای برای سرکشی می دانستند. اما من به راستی از ناسزاهای بازجو شرم گین می شدم، و نه سرکش. به من گفته شد باید جلو دوربین بنشینم و بر علیه خودم و دوستانم سخن بگویم. به من گفته شد باید یک توبه نامه بنویسم و پس از آزادی ام از زندان آن را در سایت های اینترنتی منتشر کنم. من نپذیرفتم و در سلول انفرادی باقی ماندم. من شب ها صدای آه و ناله ی برخی از زندانیان را می شنیدم که پیدا بود با آن ها با خشونت رفتار می شد. آشکار بود که کتک شان می زدند. باور کنید کتک شان می زدند، باور کنید.
بازجویی ها گه گاه تا نیمه های صبح ادامه می یافت. گاهی از صبح تا غروب بازجویی می شدم و از غروب تا دم دمای صبح فردا، توسط بازجوی دیگری دوباره بازجویی می شدم.
دربازجویی ها مواردی مطرح می شد که به اتهام من مربوط نبود؛ کنکاش ِ بازجو ها در زندگی خصوصی ام از جمله موارد مورد اعتراض من بود. به باور من که تاکنون ۹ ماه و هشت روز در سلول انفرادی بازداشتگاه های مختلف زندانی بوده ام، “سلول انفرادی” یک شکنجه ی سفید است. زندانی درون سلول انفرادی از دنیای بیرون از بازداشتگاه بی خبر است. از خانواده اش، از مادرش، همسرش، فرزندانش، و اینکه حال شان خوب است یا نه و یا برای شان گرفتاری پیش آمده یا نه، بی خبر است.
زندانی نمی داند تا چه زمانی باید درون سلول کوچک اش که حتی پنجره ای باز به سوی آسمان ندارد، زندانی باشد. این ندانستن، این آگاهی نداشتن از رفتارهای آینده ی بازجو ها، این بی خبری از دنیای بیرون از سلول، زندانی را پریشان حال می کند، به ذهن اش آشوب می اندازد، او را مسخ می کند. این همان چیزی است که بازجوها می پسندند. من یکی دو زندانی سیاسی را می شناسم که پنج ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ زندانی بوده اند و شرایط آن بازداشتگاه را تاب نیاورده اند و وادار به خودکشی شده اند. (البته این زندانی ها عضو هیچ گروه و دسته سیاسی نبوده اند و شاید به همین خاطر بوده که کسی صدای شان را نشنیده است.) بازداشتگاه موقت یا زندان و ندامتگاه؟به نظر می رسد بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ رفته رفته دارد به زندان و یا ندامتگاهی برای ناراضیان سیاسی در ایران تبدیل می شود. در این بازداشتگاه به تازگی اتاق هایی ساخته شده است که برخی از زندانیان را (پس از اینکه آن ها چندین ماه در سلول انفرادی زندانی بوده اند) به صورت گروهی در آن جا نگهداری می کنند.
برخی از فعالین سیاسی و فعالین حقوق بشر پس از گذشت چندین ماه با پایان یافتن بازپرسی ها و تکمیل پرونده همچنان در این بازداشتگاه زندانی هستند. از آن جمله می توان به کیوان انصاری، کیوان رفیعی، خیرالله درخشندی و ابوالفضل جهاندار اشاره کرد. کیوان انصاری بیش از ۵ ماه و کیوان رفیعی هفت ماه است که در این بازداشتگاه زندانی هستند.
علاوه بر این، من چندین زندانی سیاسی را می شناسم که (نمی دانم به چه دلیل) از زندان عمومی اوین به بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ منتقل شده اند و یکی دو سال است که در آن بازداشتگاه زندانی هستند. سعید ماسوری یکی از این زندانی هاست. او که پرونده اش در دادگاه انقلاب رسیدگی شده و حکم اش هم صادر گشته، در سال ۱۳۸۳ از بند ۱ زندان اوین (اندرزگاه شماره ۷) به بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ منتقل شد و تاکنون در این بازداشتگاه زندانی است. برای چه؟ کسی نمی داند. چرا که بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ جزیره ای جدا افتاده از سازمان زندان هاست. خودمختار است. به کسی و جایی پاسخ گو نیست. مگر رییس جمهور و دولت به مردم پاسخ گو هستند که رییس بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ پاسخ گو باشد؟
یادمان باشد در همین بازداشتگاه بود که همین چند ماه پیش، پیشانی نماینده ی سابق مجلس (آقای موسوی خوئینی) را به دیوار کوفتند و خون از سرش جاری کردند.
و سرانجام اینکه، همین که نمایندگان مجلس (همین امسال) اجازه نیافتند از بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ بازدید کنند، گویای این است که در این بازداشتگاه خبرهایی است. خبرهایی که نباید به جامعه، به مجلس (و حتی شاید هم به قوه قضاییه) درز پیدا کند.