در محاصره کامل نیروی انتظامی و امنیتی جسد کالبد شکافی شده ی اکبر محمدی دانشجوی زندانی پرونده کوی دانشگاه تهران در ده چنگه میان به خاک سپرده شد، خاکسپاری اکبر محمدی بر خلاف موافقت خانواده اش انجام شد. خانواده ی محمدی با مشکوک دانستن مرگ اکبر قصد داشتند جسد او را توسط پزشک بی طرف، با نظارت سازمانهای بین المللی کالبد شکافی شود، اما وزارت اطلاعات که برای پیشگیری از اعتراضات مردمی جسد اکبر محمدی را شب گذشته به آمل فرستاده بود، از این اقدام خانواده ی محمدی جلوگیری کرد.
ساعت 2:30 بامداد روز سه شنبه 10 مرداد ماه جمعیتی بالغ بر 200 نفر از داغداران این مرگ جانگداز در محوطه ی شماره 1 فرودگاه مهرآباد تهران گردهم آمده اند تا پس از ورود پدر و مادر اکبر محمدی که از ترکیه عازم تهران بودند، به آنها تسلیت بگویند اما مقامات امنیتی با ترفند، پدر و مادر اکبر و منوچهر محمدی را پس از پیاده شدن از هواپیما بی درنگ از درب دیگر فرودگاه خارج کردند.
ساعاتی بعد خبر رسید که پدر و مادر محمدی ها ، تحت الحفظ به زادگاه خود آمل منتقل شده اند تا آنها نتوانند به جمع استقبال کنندگان سرخ و سیاه پوش بپیوندند. اما با این وجود جمعیت داغدار حاضر در حیاط فرودگاه با در دست داشتن شاخه های گل و تصاویری از اکبر محمدی، در برابر دیدگان شمار زیادی از مقامات امنیتی و انتظامی برای دقایقی سرود ای ایران را سر دادند و با سر دادن جمله « درود بر محمدی» یاد این دانشجوی مبارز و مظلوم را گرامی داشتند.
منوچهر محمدی برادر داغدار اکبر، ساعاتی پیش در تماس تلفنی از زندان با نویسنده ی این نوشتار، خبر داد که تا دقایقی دیگر از زندان خارج خواهد شد و به آمل عزیمت خواهد کرد. مقامات زندان اوین به او گفته اند این آزادی تنها 4 روز به درازا خواهد انجامید. همچنین منوچهر محمدی گفت : قرار است او را تحت الحفظ از زندان به آمل منتقل کنند.
جمعه 13 مرداد ماه مراسم ختمی در منزل خانواده ی محمدی در آمل برگزار خواهد شد، منوچهر محمدی از همه هم وطنان دعوت کرد در این مراسم شرکت کنند.
اکبر محمدی شامگاه یکشنبه 8 مرداد ماه در دهمین روز اعتصاب غذای خود که مصادف بود با سومین روز اعتصاب غذای خشک اش جان باخت. پیش از مرگ، او که به دلیل وضعیت وخیم جسمانی اش و اعتصاب غذای خشک اش به بهداری اوین منتقل شده بود، در بازگشت از بهداری به دوستانش میگوید، فردی به نام مؤمنی در بهداری به او گفته بود: " اگر اینجا مثل سگ جان بدی،توجهی به تو نمی کنیم!" و این چنین او به بند 350 بازگردانده شد.
گلویش گرفته بود، اصواتش نامفهوم به گوش همبندانش میرسید اما خیلی ها شنیدند که اکبر گفته :" هیچ کس برایم کاری نکرد!"
او همچنین گفته بود، شب گذشته( شب پیش از مرگ) سکته کرده بود :"دکتر میگفت سکته را رد کردی پسر جان"
- این قسمت از روی مکالمات نویسنده این نوشتار با همبندان اکبر محمدی تنظیم شده است :
روی سینه اش داغ شده بود.میگفت: قلبم درد میکند. چیز خنکی بدهید، بگذارم روی قلبم. یخ میخواست. ضرر داشت، ندادیم به او. ناراحتش میکرد، یخ. بطریهای آب خنک آوردیم برایش. گذاشت زیر پیراهنش، روی قلبش. پس از دقایقی بطری اول خنکی اش را از دست داد. بطری دوم را گذاشتیم روی قلبش. پاهایش را مالش می دادیم. 20 دقیقه پای چپش را مالاندیم. پاهایش عینهو چوب خشک شده بود.تکان نمی خورد. آب در بدنش نبود. بدنش خشک شده بود. لبهایش خشکیده بود. ترک خورده بود.چشمانش کور سو میزد. نمی توانست جایی را درست ببیند. گفتیم اکبر جان دست بردار، بشکن اعتصابت را، داری خودت را می کشی. گفت: رژیم باید بداند که ما سگ نیستیم، انسانیم، کرامت داریم. خیلی ناراحت بود از دست مقامات بهداری. کاری برایش نکرده بودند. لحظه به لحظه حالش بدتر میشد. چشمانش سیاهی می رفت. به سختی نفس میکشید. یکهو دادش رفت به هوا. همه ی بچه ها آمدند بالای سرش.رنگش پریده بود.عضلاتش منجمد شده بود .نفسهایش به شماره افتاده بود. بردیمش بالا، روی پاگرد. برانکارد را گذاشتیم روی زمین، نفس آخر را کشید.نبض شریانش متوقف شده بود. داد زدیم، تمام کرد....از پارگرد 350 تا بهداری، 5 نفری زیر برانکارد را گرفته بودیم، دوان دوان رسیدیم به بهداری. گذاشتیمش روی زمین، چشمانش بازمانده بود. آرام نگاهمان میکرد.میدانستیم او رفته است اما چشمانش داشت یک عالمه حرف میزد با ما. لحظه ای بعد دکتر آمد بالای سرش. گفتیم دکتر اکبر از دست رفت. دکتر قلبش را ماساژ داد. بهیار دیگری آمد بالای سرش. کیسه هوای دستی را گذاشت روی بینی و دهانش. اکسیژن داد به او. لحظه ای بعد همه مان را از اتاق بیرون کردند.درها را بستند. مسئول شیفت زندان را صدا کردند. از بهداری تا بند می زدیم توی سرمان. رفت. اکبر رفت. رفت از دستمان. باورمان نمیشود.
ساعت 2:30 بامداد روز سه شنبه 10 مرداد ماه جمعیتی بالغ بر 200 نفر از داغداران این مرگ جانگداز در محوطه ی شماره 1 فرودگاه مهرآباد تهران گردهم آمده اند تا پس از ورود پدر و مادر اکبر محمدی که از ترکیه عازم تهران بودند، به آنها تسلیت بگویند اما مقامات امنیتی با ترفند، پدر و مادر اکبر و منوچهر محمدی را پس از پیاده شدن از هواپیما بی درنگ از درب دیگر فرودگاه خارج کردند.
ساعاتی بعد خبر رسید که پدر و مادر محمدی ها ، تحت الحفظ به زادگاه خود آمل منتقل شده اند تا آنها نتوانند به جمع استقبال کنندگان سرخ و سیاه پوش بپیوندند. اما با این وجود جمعیت داغدار حاضر در حیاط فرودگاه با در دست داشتن شاخه های گل و تصاویری از اکبر محمدی، در برابر دیدگان شمار زیادی از مقامات امنیتی و انتظامی برای دقایقی سرود ای ایران را سر دادند و با سر دادن جمله « درود بر محمدی» یاد این دانشجوی مبارز و مظلوم را گرامی داشتند.
منوچهر محمدی برادر داغدار اکبر، ساعاتی پیش در تماس تلفنی از زندان با نویسنده ی این نوشتار، خبر داد که تا دقایقی دیگر از زندان خارج خواهد شد و به آمل عزیمت خواهد کرد. مقامات زندان اوین به او گفته اند این آزادی تنها 4 روز به درازا خواهد انجامید. همچنین منوچهر محمدی گفت : قرار است او را تحت الحفظ از زندان به آمل منتقل کنند.
جمعه 13 مرداد ماه مراسم ختمی در منزل خانواده ی محمدی در آمل برگزار خواهد شد، منوچهر محمدی از همه هم وطنان دعوت کرد در این مراسم شرکت کنند.
اکبر محمدی شامگاه یکشنبه 8 مرداد ماه در دهمین روز اعتصاب غذای خود که مصادف بود با سومین روز اعتصاب غذای خشک اش جان باخت. پیش از مرگ، او که به دلیل وضعیت وخیم جسمانی اش و اعتصاب غذای خشک اش به بهداری اوین منتقل شده بود، در بازگشت از بهداری به دوستانش میگوید، فردی به نام مؤمنی در بهداری به او گفته بود: " اگر اینجا مثل سگ جان بدی،توجهی به تو نمی کنیم!" و این چنین او به بند 350 بازگردانده شد.
گلویش گرفته بود، اصواتش نامفهوم به گوش همبندانش میرسید اما خیلی ها شنیدند که اکبر گفته :" هیچ کس برایم کاری نکرد!"
او همچنین گفته بود، شب گذشته( شب پیش از مرگ) سکته کرده بود :"دکتر میگفت سکته را رد کردی پسر جان"
- این قسمت از روی مکالمات نویسنده این نوشتار با همبندان اکبر محمدی تنظیم شده است :
روی سینه اش داغ شده بود.میگفت: قلبم درد میکند. چیز خنکی بدهید، بگذارم روی قلبم. یخ میخواست. ضرر داشت، ندادیم به او. ناراحتش میکرد، یخ. بطریهای آب خنک آوردیم برایش. گذاشت زیر پیراهنش، روی قلبش. پس از دقایقی بطری اول خنکی اش را از دست داد. بطری دوم را گذاشتیم روی قلبش. پاهایش را مالش می دادیم. 20 دقیقه پای چپش را مالاندیم. پاهایش عینهو چوب خشک شده بود.تکان نمی خورد. آب در بدنش نبود. بدنش خشک شده بود. لبهایش خشکیده بود. ترک خورده بود.چشمانش کور سو میزد. نمی توانست جایی را درست ببیند. گفتیم اکبر جان دست بردار، بشکن اعتصابت را، داری خودت را می کشی. گفت: رژیم باید بداند که ما سگ نیستیم، انسانیم، کرامت داریم. خیلی ناراحت بود از دست مقامات بهداری. کاری برایش نکرده بودند. لحظه به لحظه حالش بدتر میشد. چشمانش سیاهی می رفت. به سختی نفس میکشید. یکهو دادش رفت به هوا. همه ی بچه ها آمدند بالای سرش.رنگش پریده بود.عضلاتش منجمد شده بود .نفسهایش به شماره افتاده بود. بردیمش بالا، روی پاگرد. برانکارد را گذاشتیم روی زمین، نفس آخر را کشید.نبض شریانش متوقف شده بود. داد زدیم، تمام کرد....از پارگرد 350 تا بهداری، 5 نفری زیر برانکارد را گرفته بودیم، دوان دوان رسیدیم به بهداری. گذاشتیمش روی زمین، چشمانش بازمانده بود. آرام نگاهمان میکرد.میدانستیم او رفته است اما چشمانش داشت یک عالمه حرف میزد با ما. لحظه ای بعد دکتر آمد بالای سرش. گفتیم دکتر اکبر از دست رفت. دکتر قلبش را ماساژ داد. بهیار دیگری آمد بالای سرش. کیسه هوای دستی را گذاشت روی بینی و دهانش. اکسیژن داد به او. لحظه ای بعد همه مان را از اتاق بیرون کردند.درها را بستند. مسئول شیفت زندان را صدا کردند. از بهداری تا بند می زدیم توی سرمان. رفت. اکبر رفت. رفت از دستمان. باورمان نمیشود.