می روم
امروز فردا
یا که سالی پس و پیش
می روم
اینجا نمی مانم به خویش
می روم
آنسوی این دیوار
شاید در بهار
در بهانه، بی قرار
و تو می مانی
تو ای تک مانده یار مهربانم در این شیار
ای سربدار
دست تو
بیرقی خورشید فام افراشته
قلب تو
از مهر و ماه انباشته
نیک می دانی که روزی روزکی
پلک این پنجره ها خواهد گشود
آفتاب ِ نغمه خوان خواهد سرود
و شب ها
وقت ِ ماه
جای پژمردن یاس
رقص دامن
خنده های سرو ناز خواهد گشود
کیانوش سنجری
امروز فردا
یا که سالی پس و پیش
می روم
اینجا نمی مانم به خویش
می روم
آنسوی این دیوار
شاید در بهار
در بهانه، بی قرار
و تو می مانی
تو ای تک مانده یار مهربانم در این شیار
ای سربدار
دست تو
بیرقی خورشید فام افراشته
قلب تو
از مهر و ماه انباشته
نیک می دانی که روزی روزکی
پلک این پنجره ها خواهد گشود
آفتاب ِ نغمه خوان خواهد سرود
و شب ها
وقت ِ ماه
جای پژمردن یاس
رقص دامن
خنده های سرو ناز خواهد گشود
کیانوش سنجری